لکنت زبان : گفتار درمانی ، غیاب فرهنگ و معضلات جهانی؛
امروز ۲۲ اکتبر است، روز جهانی آگاهی از لکنت زبان و اختلالات گفتاری. لکنت زبان برای من مسئلهای عمیقا شخصی است و در تمام زندگیام با این اختلال، دستو پنجه نرم کردهام.
تلاش دارم در این مطلب نسبتاً کوتاه تجربهی مواجهه و زندگی خودم با اختلال لکنت زبان را با شما به اشتراک بگذارم.
من با لکنت زبان شدیدی بزرگ شدم. در چند سال اول زندگیام، همان زمان که یاد میگرفتم حرف بزنم و و جهان اطرافم را کشف کنم، کمکم متوجه این موضوع شدم که شکلِ صحبتکردنم اطرافیانم را ناراحت میکند و حتما مشکلی در من وجود دارد.
این را به خاطر نمیآورم، اما والدینم تعریف میکردند که در دو سالگی هیچ علائمی از حرفزدن را بروز ندادم و آنها ناچار شدهاند مرا به گفتار درمانی ببرند. بیشک در آن دوران ترجیح میدادم ساکت بمانم تا اینکه با تلاشی طاقتفرسا بخواهم حرفی را بزنم.
آنانیکه که لکنت زبان ندارند، بخت این را دارند که دقیقاً همان چیزی که میخواهند را بیان کنند؛ اما برای کسی مثل من که لکنت زبان دارد هر زمان که سعی کند کلمات را از دهان خارج و ادا کند، انگار شیطانکی در درونش است که ماهیچههای عجیبوغریب دهانش را منقبض میکند، نفسکشیدنش سخت میشود و سدّی راه بیرون آمدن کلمات و امکان تکرارشان میگذارد.
تا کلاس ششم به جلسات گفتار درمانی برده میشدم. پروسهی درمان این ایده را در ذهنم تقویت کرد که قطعا من مشکلی دارم که باید آن را برطرف کنم تا بتوانم با افراد اطرافم به سازگاری برسم. باورتان میشود؟ به جای اینکه دنیا مرا در اختلالم همراهی کند، به من یاد دادند آن کسی که باید با دنیا هماهنگ شود، منم!
هیچ وقت از من نپرسیدند که در مورد خودم یا لکنت زبانم چه احساسی دارم. اما اگر کسی میپرسید، همانجور که دنیا با من رفتار کرد، با انزجار و نفرت از لکنت زبان پاسخش را میدادم.
در آن دوران فکرم این بود که باید از خودم متنفر باشم و خودم را برای همیشه ناتوان بدانم، در نتیجه هرگز به امکانِ تغییرِ وضعیت، فکر هم نمیکردم . «گفتار روان» آرزویی دستنیافتنی بود برایم که تمام عمر را برای یهدستآوردنش باید میجنگیدم.
من از نظر اجتماعی منزوی و جامعهگریز بارآمدم، از ابراز وجود میترسیدم و همواره از اینکه دیگران مرا احمق یا ناتوان فرض کنند هراس داشتم. بخشی از این پندار، واقعی و بخشی از آن ساختهی ذهنم بود.
همکلاسیهایم در دبستان مرا “چلفتی” خطاب میکردند و هیچکدامشان هرگز یک انگشت هم برای دفاع از من بالا نبرد. وقتی جلسات گفتار درمانی در کلاس ششم به پایان رسید، هنوز لکنت زبانم درمان نشده بود.
در اینجا باید این نکته را یادآور شوم که در بیان این روایت سعی ندارم تصویری از یک قربانی درمانده از خودم ترسیم کنم. اینها واقعیاتی هستند که بیانشان را بهتر از پنهانکردنشان میبینم.
هرکسی که در آن روزگار با لکنت بزرگ شد، به نوعی قربانی جامعهای بود که نمیدانست چگونه باید با فردی متفاوت از انسانهای معمول رفتار کند یا با مهربانی پذیرای او باشد. لکنت زبان حتی توسط خود افرادِ دارای لکنت زبان هم به عنوان نقصی وحشتناک تلقی میشد و هنوز هم میشود.
لکنت من در دوران دبیرستان و دانشگاه ادامه داشت. تا زمانی که اولین شغلم را در دنیای واقعی پیدا و صحبت کردن با افراد واقعی را تمرین کردم؛ همآن زمان بود که کمکم صدایم را به دست آوردم.
در این لحظه که با شما سخن میگویم، از آن زمان سالها میگذرد؛ و حالا دیگر کسی متوجه نمیشود که من لکنت زبان دارم. اما آن کودک وحشتزده و از خودبیزار، همواره مقابل روی من است. در کنارم مینشیند و به دنبال هر نشانهای از اختلال در زبان یا عکسالعمل از دیگری میگردد و از ترس اینکه مبادا لکنت زبانم عیان شود و بهخاطر آن قضاوت شوم، آماده است تا مرا از موقعیتِ گفتگویی که در آن قرار میگیرم، بیرون بکشد.
حالا دیگر لکنت زبانم به ندرت ظهور میکند، آن هم اغلب زمانی که خیلی خستهام یا روز پرفشاری را پشتسر میگذارم؛ عموما اما هیچکس متوجه این اختلال غیرعادی نمیشود. اما با بروز کوچکترین نشانه های لکنت زبان ، ترسی غیرمنطقی دلم را پُر میکُند.
لکنت زبان : ترومای اضطراب
عموما لکنت زبان حاصلِ ترومای مداوم و مکرر دوران کودکی یا C-PTSD (اختلال اضطراب پس از سانحه) است. این شکل از تروما آنقدر قدرتمند است که میتواند دیدگاه ما را نسبت به خود و جهان منحرف کرده و ما را در نوعی خلسه عمیق فرو ببرد که گریز از آن غیرممکن به نظر آید.
در سالهای گذشته به لحاظ روانی_ذهنی روی خودم کار کردم و مقدار زیادی از آسیب را از خودم دور کردم، در نتیجه به فردی بدل شدم که حالا میتواند خود و دیگران را با آن سطح انرژی که پیشتر برایش ناشناخته بود، دوست بدارد.
و با این حال… لکنت زبان باقی میماند، همچون مرزی در دوردست. اما اخیرا آنچه مرا میآزارد لکنت زبان خودم نیست بلکه لکنت زبان فرزندم است. پسرم زیبا، خلاق، عاقل، بازیگوش و منبعی منحصربهفرد از خلاقیتِ بیپایان است. همانگونه که همهی ما هستیم.
از دوران پیش دبستانی لکنت زبان او شروع شد. علت آن شاید تا حدودی ژنتیکی بوده باشد و شاید هم ناشی از استرس حضور در مدرسهای که آن زمان در آن تحصیل میکرد. دلیلش هر چه بود ما هرگز متوجه آن نشدیم.
لکنت زبان و اختلال گفتاری او به اندازهی من نیست، اما گاهی اوقات بسیار آشکار میشود. حداقل من اینگونه متوجهش میشوم. وقتی لکنت زبانش را میشنوم عمیقاً ناراحت میشوم و نفسم بند میآید. یک روز پسرم در ماشین گریه کرد و فریاد زد که چرا نمیتواند صحبت کند و فردای آن روز بود که به گفتار درمانی بردمش.
با این حال، در بسیاری از گفتگوهای من با او، به نظر نمیرسد که لکنت زبانش، خود او را ذرهای آزار دهد. به غیر از آن یک بار در ماشین، هرگز از این موضوع ابراز ناراحتی نکرده است.
در واقع، او اغلب حتی متوجه لکنت زبانش نمیشود و بنابراین هیچ تلاشی برای رفع آن نیز نمیکند تا روانتر حرف بزند. از او پرسیدم که آیا دوستانش متوجه لکنت زبان او شدهاند یا نه؟ او گفت از او در موردش پرسیدهاند و او نیز فقط برایشان توضیح داده که لکنت زبان چیست و همین.
بچهها چندباری او را مسخره کردهاند، اما وقتی توضیح داد که چگونه آنها را نادیده میگیرد، از اعتماد بهنفسش شگفتزده شدم.
او اکنون حدود پنج سالی را از ۵ تا ۱۰ سالگی درجلسات گفتار درمانی شرکت کرده است. تا آنجا که من میتوانم بگویم این جلسات بهبود چندانی در لکنت زبان او ایجاد نکرده است.
با نوسان سطح استرس و بخم خوردن ساعت خوابش، لکنت زبان او عیان میشود و بعد رفع میگردد. در یک دورهی بد بهخصوص در آغاز این سال تحصیلی جدید، تلاش کردم توصیههای مفیدی دربارهی چگونگی تسلط بیشتر بر لکنت زبانش به او ارائه دهم. همان چیزهایی را به او گفتم که به من کمک کرد.
اما این توصیه ها فقط اوضاع لکنت زبان او را بد و بدتر کرد. او خودآگاه شد و وضعیت لکنت زبانش بدتر شد. بنابراین دست از توصیهدادن به پسرم برداشتم.
همخوانی کتاب : تمرینی برای رفع لکنت زبان؛
اینجا قصد دارم تجربهای را با شما به اشتراک بگذارم که برای خودم هم تازگی دارد. از زمانی که پسرم به اندازهی کافی بزرگ شده بود، هر شب قبل از خواب کتابی برایش میخواندم و او هم دقیقهای آرام مینشست و قصه را گوش میداد. البته پسرم واقعاً کتابخواندن را دوست ندارد اما عاشق آن است که من برایش کتاب بخوانم و این فعالیت دو نفره را دوست دارد.
اخیرا تلاش میکنیم همزمان با هم متن را بخوانیم. یعنی من متنی را میخوانم و او هم واژه به واژه شروع به تکرار همان کلمه و همراهی من میکند.
تنها با انجام این تمرین مهارت گفتاری، لکنت او در زمانی کوتاه حدود ۹۰ درصد بهبود پیدا کرد. هیچ استراتژی پیچیدهای لازم نداشت، قضاوت و خجالتی هم در کار نبود و نیست. من حتی آن را به عنوان راهی برای کمک به حرفزدن او هم در نظر نگرفته بودم، فقط یک فعالیت مشترک پدر-پسری برای قبل از خواب بود.
پسرم تجربهای کاملاً متفاوت از من درباره لکنت زبان داشته است. البته دلیلش تا حد زیادی به نحوهی تربیت او و فرهنگ جدید جامعه و مدرسهای که در آن رشد کرده برمیگردد. او البته از نظر ژنتیکی هم تاحدودی متمایز است و شخصیت خاص خود را دارد. برونگرا است اما من درونگرایم، اما هر دوی ما خلاق، حساس، تحلیلگر و مستعد خجالتیبودن هستیم.
شاید تفاوت در این باشد که نیازهای او نادیده گرفته نشده است. او همچنین حمایت کافی را از جانب دوستان دلسوز و بزرگسالان مراقب، دریافت داشته و بنابراین هرگز به C-PTSD مبتلا نشده و دید سالمی نسبت به خود و جهان اطرافش دارد.
لکنت زبان : بحرانهای جهانی؛
اگر تا اینجای متن را خوانده باشید، شاید تعجب کنید که موضوع لکنت زبان چگونه میتواند با رویدادهای جاری جهان مرتبط باشد. اعتقاد قوی من این است که مشکلات عمدهای که امروز بشریت را درگیر کرده است، به واسطهی اختلالات روانیِ تشخیصدادهنشده و درماننشده است.
زندگی امروز، مصائب کافی برای بروز اضطراب، افسردگی و نفرت از خود را ارائه میدهد. مسیرهای بسیار زیادی برای درگیرشدن با C-PTSD وجود دارد و هر فردی باید بر اساس خلق و خوی منحصربهفرد خود و تاریخچه زندگیاش راههای اجتناب از آن را بیابد.
اگر ما بهعنوان یک جامعه نتوانیم از لکنت زبان بهعنوان یک اختلال گفتاری که منجر به بروز یک بیماری شدید روانی در فرد میشود، جلوگیری کنیم، پس از زندگی در دنیایی که برای همه منصفانه و عادلانه است، فرسنگها فاصله داریم.
این گفته ممکن است به نظر برداشتی بیش از حد ساده از معضلاتِ پیچیدهی جهانی باشد. و البته که تظاهر هم نمیکنم ازین پیچیدگی سردرمیآورم.
با این حال، خوب میدانم افرادی که در محیطی امن و حمایتگر، با تصویری سالم از خود و جهان اطراف رشد یافتهاند، معمولاً دست به اقداماتی نمیزنند که به خود یا دیگران آسیب برساند. چه کسی نیاز منطقی به انجام این کار دارد، اگر در محیطی سالم و شاد رشد کرده باشد؟
با ناکامی دولتمردان و سیاستمداران در اولویت دادن به حل معضلاتی همچون فقر، سوء تغذیه، دسترسی همگانی به آموزش و رفع خشونت در همه جای جهان، ما در حال تداومِ آسیبِ نسلی هستیم و اصلا مهم نیست که در حالحاضر کجا زندگی میکنیم.
شما نمیتوانید با این ادعا که این مشکلِ شخص دیگری است از این موضوع سرباز بزنید، چرا که مهاجران به واسطه جنگ و مسائل زیستمحیطی بهطور فزایندهای از خانههای خود آواره میشوند و به سراسر جهان نقل مکان خواهند کرد.
کشتار دسته جمعی، تروریسم، تخریب محیط زیست در مقیاس وسیع، آزار خانگی و بیعدالتی: همهی اینها محصول نهایی اختلالات سلامت روان هستند.
ما میتوانیم با تمرکز بر علل ریشهای اختلالات سلامت روان، درمان مبتلایان به C-PTSD، و اولویتبندی نحوهی تربیت و آموزش نسل بعدی رهبران جهان، جهان صلحآمیزتر به آیندگان هدیه دهیم.
در روز جهانی آگاهی از لکنت زبان ، امیدوارم همه از شیوۀ درستِ رفتار با افراد آسیبدیدهی جامعه آگاه شوند. هیچ یک از ما مغزی که با آن متولد شدهایم، یا آن شرایطی که ما را به سمتوسوی فعلیمان سوق داده را برنگزیدهایم.