همه ما میدانیم برام استوکر کیست، نه؟!
هشتم نوامبر همیشه مناسبتی برای جشنهایی در محافل ادبی گوتیک است و به همین مناسبت سالگرد تولد برام استوکر را جشن گرفته میشود. با این حال، در نگاه اول، وقتی به جزئیات زندگی استوکر نگاه میکنید، عجیب به نظر میرسد که او این آثار گوتیک زبانزد را نوشته باشد که در بین آنها، دراکولا را به اتفاق، ماندگارترین و تأثیرگذارترین داستان ترسناک گوتیک مینامند.
باید بگوییم که جزئیات زندگی برام استوکر به خودی خود جالب است، اما تحلیل و آنالیز کمی درباره اینکه چطور او توانسته است این همه داستان ماوراء طبیعی در ژانر وحشت را تولید کند، صورت گرفته است. را تولید میکرد، او در هشتم نوامبر سال 1847 در دوبلین متولد شد و سومین فرزند از خانوادهای با هفت خواهر و برادر بود.
دوران کودکی و نوجوانی برام استوکر ترکیبی متناقض از بیماری و شور کودکی است. بیماری استوکر باعث شد تا او در سن هفت سالگی از شادیها و تجربههای جمعی کودکانه محروم بماند اما این بیماری نتوانست احوالات استوکر را به سمت افسردهحالی سوق دهد و برعکس دوران جوانی و دانشجویی او در کالج ترینیتی دوبلین به عنوان یک دانشجوی فعال و ورزشکاری برجسته گذشت.
در دوران دانشجویی بود که برام استوکر به تئاتر و هنرهای نمایشی علاقهمند شد و شاید بتوان گفت که همین نقطه از زندگی استوکر آغازی برای جوشش خلاقیت تاریک و شگفتانگیز او بود. استوکر برای مدتی نقدهای تئاتری برای روزنامۀ دوبلین مینوشت که مالک مشترک آن نویسندهای به نام شریدان لو فانو بود.
اگر بخواهیم به ریشهها و عوامل محیطی زمینهساز رمان دراکولا از استوکر اشاره کنیم، باید از رمانهایی مانند خانهای در کنار چرچیارد (۱۸۶۳) و عمو سیلاس (۱۸۶۴) نام ببریم که کمک زیادی به محبوبیت داستانهای سانتیمانتال در طول دهه شصت در قرن نوزدهم میلادی کردند. البته نباید داستان کوتاه کارمیلا (۱۸۷۱) را نیز از قلم انداخت که داستان یک خونآشام زن درندهخو را روایت میکند که بیشک منبع الهامی برای خلق شخصیت دراکولا محسوب میشد.
گفته میشود که برام استوکر در زمان فعالیتش به عنوان منتقد تئاتر بود برای اولین بار با هنرپیشهای به نام هنری ایروینگ آشنا شد و این آشنایی تصویر گنگ شخصیت دراکولا را در ذهن برام استوکر تکمیل کرد: مردی با جذابیت و کاریزما که حضور پرمغزی را در هر مکان سبب میشود.
برام استوکر در سال 1878 با یکی از چهرهای پرطرفدار و زیبا به نام فلورانس بالکوم ازدواج کرد. یکی از خواستگاران قبلی این زن، اسکار وایلد بود. اگر چه وایلد و استوکر که یکدیگر را در کالج ترینیتی میشناختند، بر سر این ازدواج با هم اختلاف پیدا کردند، اما سرانجام استوکر توانست دوستی خود را با وایلد در سالهای بعد مجدداً از سر بگیرد. البته از نظر حرفهای، اسکار وایلد یکی از معدود نویسندگانی بود که توانست رمان گوتیکِ تصویر دوریان گری (1891) را بنویسد که همسنگ دراکولا بود.
برام استوکر بعد از ازدواج به لندن نقل مکان کرد. او در دو سمت مدیر گروه بازیگری و سپس مدیر بازرگانی تئاتر لایسیومِ هنری ایروینگ شد که او به مدت 27 سال به انجام آن مشغول شد. از طریق ایروینگ، برام استوکر با آرتور کانن دویل، نویسندۀ آینده داستانهای گوتیکی مانند ماجراجویی گروه خالدار (1892) و درندۀ باسکرویل (1902) آشنا شد.
هنگامی که استوکر در گروه لایسیوم بود، بر اقتباسی از نوولای درخشان رابرت لوئیس استیونسون، مورد عجیب دکتر جکیل و آقای هاید (1886) نظارت داشت. این نمایشنامه که اجرای خود را در 3 سپتامبر 1888 آغاز کرد، به دلیل شباهتهای ظاهری آن به قتلهای وایتچپل که توسط جک قاتل و در همان حدود زمانی اتفاق افتادند، جنجالآفرین شد.
هرچه بیشتر به زندگی برام استوکر نگاه کنید، و هر چه بیشتر به افرادی که او با آنها دوستی و روابط کاریاش را بنا کرد دقت کنید، بهتر میتوانید فضای فراگیر درام گوتیک را بیابید که منجر به خلق دراکولا شد. البته دراکولا باقی آثار برام استوکر را به عنوان نویسنده تحت الشعاع قرار میدهد و خب این امر تا حدودی اجتناب ناپذیر است چرا که دراکولا به نوعی شناختهشدهترین اثر نویسنده است.
با این حال، دیگر آثار برام استوکر شایستۀ تقدیر و تحسین عمومی هستند. مخصوصاً داستان جواهر هفت آسمان (1903) که رمانی در مورد تلاشهای یک باستانشناس برای احیای ملکه تِرا، یک مومیایی مصر باستان است. این اثر نیز مانند دراکولا، این رمان نکات و مؤلفههای ارزشمندی را در مورد مضامین و مظاهر دوران پایانی قرن نوزدهم ارائه میکند، مانند ظهور سیمای نوی زن در جامعه، امپریالیسم و روشی که در آن دنیای قدیمی سنت و خرافات با دنیای جدیدِ ناشی از پیشرفت علمی برخورد دارد.
کتاب جواهر هفت آسمان همچنین مادۀ خامی برای اقتباس سری فیلمهای مومیایی هم بود که علیرغم عنوان مبهم خود توانست با اجرای دیدنی و چشمنواز والری لئون و البته جلوههای بصری ویژهاش، در میان فیلمهای رازآمیز بدرخشد.
برام استوکر و پلی میان چند وضعیت؛ درباره اهمیت روایت دراکولا
برای شروع این موضوع بیایید به تم و چکیدهای از قالب داستان اشاره کنیم. بازگردیم به سال 2014؛ شیوع یک بیماری کشنده در منطقهای دورافتاده، دورتر از مرزهای اروپا در حال وقوع است. مرگ و میر محلی چند برابر شده و خطر مورد بحث به مرگ نیز ختم نمیشود، زیرا اجساد دارای بالاترین خطر انتقال و آلودگی هستند و مردم باید برای مهار این تهدید تمام تلاش خود را به کار گیرند.
همه این موارد در ابتدا حتی به سختی گزارش میشدند تا اینکه یک بازدیدکننده غربی، یک شخصیت مهم، جان خود را از دست میدهد و توجهی به بیماری صورت میگیرد اما کار از کار گذشته است؛ بیماری از طریق یک ناقل از مناطق حاشیهای به قلب اروپا میرسد. این فرد مبتلا از طریق شبکۀ حمل و نقل دریایی سفر میکند و به زودی این بیماری از بندر ورودی به قلب لندن را پیدا میکند و فقط چند نفر متخصصِ متعهد در راه فاجعه ایستادهاند.
اگر نحوه گزارش بحران فراگیر بیماری ابولا در غرب آفریقا را رخدادی آشنا در نظر گیریم، میتوانیم از یک الگوی روایت مشخص پیروی کنیم، چیزی که پریسیلا والد آن را «روایت شیوع بیماری» نامید. این همان داستان اضطراب همهگیر را تکرار میکند که به یک ناقل خارجی منفرد با عفونتی فاجعهبار برمیگردد. این اتفاق قبلاً در مورد «بیمار صفر» که تصور میشد ایدز را به آمریکا منتقل کرده بود، رخ داده است.
کمکم به ریشههای یک روایت قرن نوزدهمی میرسیم؛ طرح اصلی رمانی از برام استوکر به نام دراکولا که در سال 1897 نوشته شد. در رمان برام استوکر، عفونت، یک ویروس بیتفاوت نیست که صرفاً به دنبال تکثیر باشد. کُنت دراکولا یک نیروی بدخیم و نامقدس از مرزهای ناشناختۀ اروپای غربی است، جایی که فضایل مسیحی و روشنگری منطقی به نقطۀ پایان خود میرسند. خونآشام از آنچه که به عنوان «گرداب نژادها» توصیف میشود، پدید میآید.
برام استوکر این استعاره را به وضوح از بحثهای متأخر دوران ویکتوریایی که برای توصیف بخش شرقی لندن که خانۀ تعداد زیادی از مهاجران فراری یهودی اروپای شرقی بود، وام گرفته است. در این باره، نگرانیای رایج بود که تعداد فزاینده این مهاجران که در محلههای فقیرنشین در حال افزایش بودند، عفونتهای جسمی و البته ناهنجاریهای اخلاقی و عرفی را به بریتانیا بیاورد.
جای تعجب نیست که کنت دراکولا با انبوهی از موشها و سایر موجوداتی که حامل بیماریاند مرتبط است. خون آشام یک بیماری هولناک وحشتناک را منتقل میکند که خون را رقیق میکند و نژاد بشری را فاسد، درست مشابه همان الگوی ذهنی رایج مردم بریتانیا در مورد مهاجران اروپای شرقی.
ماندگاری رمان برام استوکر در این است که هم باستانی است و هم مدرن؛ در عین پرداختی اساطیری، تاریخمند است. این داستان اساساً در ساختارهای بسیار قدیمی داستان کلاسیک گنجانده میشود: از تلاش شوالیههای سفید برای کشتن اژدها، یا دفاع جوانمردانه از فضیلت زنانه در معرض آزمایشی سخت، تا استفاده از قراردادهایی مانند ملودرام ویکتوریایی، که در آن شرم، زنان طبقۀ اشراف را تهدید میکند اما در نهایت توسط گروهی از طبقه متوسط مورد تهدید و ارعاب قرار میگیرند.
رمان دراکولا همچنین بهرههای بسیاری از عاشقانههای گوتیک برده است. یکی از نمونههای این وامگیریها در دراکولا، آثار عاشقانۀ موفق آن رادکلیف هستند که در دهه های 80 و 90 قرن هجدهم، عموماً در جنوب اروپای کاتولیک رخ میدادند.
استوکر در عین استفاده از این قراردادهای عمومی، در عین حال میتواند با ملودرامهایی که به طرز زیرکانهای با سرخط اخبار زمان خود همسو است و به معاصران خود میپردازد. سال 1897 که برجستهترین زمان در سلطنت ملکه ویکتوریا بود، ظاهراً وقتی عالی برای به رخ کشیدن بریتانیای کبیر به عنوان قدرت مطرح امپراتوری بود. این توضیح در کنار موقعیت مکانی کنت دراکولا و عمارتی که در پیکادلی انتخاب میکند و تقریباً به کاخ باکینگهام نزدیک است، معنی مییابد.
دراکولا مرد تاریک ملکه ویکتوریا است. او به ابهامات عمیق در مورد اقتدار بریتانیا میپردازد، ترس عمیقی که به محض ظهور امپراتوریها، سقوط آنها نیز انجام میشود. این تنها در ترس از «گرداب نژادی» کلان شهر بزرگ امپراتوری لندن، که با محدودیتهای مداوم بر مهاجرت در داخل و الحاق استعماری قلمرو به خارج از کشور مورد توجه قرار گرفته بود، منعکس نشد.
انحطاط جنسی و بداخلاقی در خبرهای آن دوران است. دوست دوران کودکی برام استوکر، اسکار وایلد، در سالهایی که استوکر رمان خود را مینوشت، بهخاطر رفتار اخلاقی ناهنجارش در زندان بود. جنبش حق رای زنان نیز مفاهیم سنتی جنسیتی و تعادل آن را در زندگی عمومی و فرهنگی مطرح کردند.
استوکر رمان را به روشی نوآورانه نوشته است-شبکهای از یادداشتهای تایپشده، گزارشهای روزانه، شرح حال وقایع شخصی، یادداشتهای تایپ شده یا دیکته شده به صورت فونوگرافیک-تا منعکسکننده سرعت ارتباطات مدرن باشد. سرعت قطار سریعالسیر شرقی که میتواند مسافران لندن را در عرض چند روز به غرابت انتهای شرقی بریتانیا بکاشند، مصداقی از این نمود مدرن است.
اما آنچه واقعاً قابل توجه است این است که روایت برام استوکر و استعاره خون آشام ورای محدودیتهای زمان خود و حتماً انعطافپذیر است. لازم نیست به جزئیات زندگی فرهنگی لندن در دهۀ 80 قرن نوزدهم آگاه باشید تا قدرت خام، ترس و اضطرابی که متن رمان دراکولا را در بر میگیرد، لمس کنید.
شخصیت خون آشام پس از دراکولا بارها و بارها بازآفرینی شده است و تبدیل به ظرفی برای کاوش در بسیاری از جنبههای مختلف خلسه یا ترس از دست دادن مرزها، تهاجم و سرایت یک عنصر ناشناخته شده است. فرهنگ ویکتوریایی، بیشتر احساسات خود را در نمادهایی از خون قرار میدهد.
بیایید به یک وجهۀ فرهنگی درباره گونهای که برام استوکر در دراکولا معرفی میکند، اشاره کنیم: میدانیم که دفن خونآشامها به عنوان موجوداتی نامیرا دشوار است؛ آنها از پایان شروع میکنند و این آغاز چالشی فلسفی و مدام است.
با وجود اقتباسها و بازخوانیهای، به نظر میرسد که زامبیها و خون آشامها در انبوهی از گروهها به عنوان ناقلان جهانی بیماری تصور میشوند. همانطور که بحران همهگیر ابولا آشکار میشود، ریشههای روایی فرهنگ رویدادها نیز میتوانند به کمک ادبیات برای ما عیان شوند و چه بسا این بسیار بسیار مهمتر از همه چیز باشد!
پینوشت: به برام استوکر دوست داشتنی و تمامنشدنی میگوییم!
قطعاً که چیزهای زیادی برای کشف برام استوکر با اتکا به آثارش، به خصوص رمان دراکولا وجود دارد؛ در نمایشگاه مجلل و بزرگ برام استوکر که وحشت و شگفتی، توأمان یافت میشوند، این ما هستیم که به بهانۀ خوانشهای شخصیمان، در گوشهگوشۀ قلعۀ ذهن برام استوکر پرسه میزنیم و ماجراجویی میکنیم.
پس با افتخار، در پایان میگوییم تولد مبارک جناب آقای استوکر عزیز! شما با داستانهایتان، جام کهنۀ ادبیات را جلا دادید و تشکر دوستداران ادبیات، آنقدر که شور و اشتیاق در کلمات و عبارت شما فراوان است، در واژههای سپاسگزارانه نمیگنجند!