اتومبیل های پشت سر یکریز بوق میزنند. چند راننده از اتومبیل ها بیرون آمدهاند تا وسلیه وامانده را به جایی هل بدهند که راه را بند نیاورد، با عصبانیت به شیشههای بسته اتومبیل مشت میکوبند، مردی که تویش نشسته سر به سویشان برمیگرداند، اول به یک طرف و بعد به طرف دیگر، پیداست که با داد و فریاد چیزی میگوید، حرکت لب هایش نشان میدهد که چند کلمه را تکرار میکند، نه یک کلمه بلکه سه کلمه، چون بعد که یکی به هر ترتیب در را باز میکند، معلوم میشود که میگوید من کور شدهام.
-از متن کتاب-
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.