محمدشمس لنگرودی در کتاب دو امدادی تکنفره، قصهی زندگیاش را مینویسد؛ قصهی زندگیای که تا سالِ 1357 پیش میآید و مملو از تاریخ، تنهایی، شور و فقدان است، قصهی مردی که میخواهد جهان را فتح کند. او در تکهای از کتاب مینویسد: «زندگی آن چیزی نیست که انتظار میرود. زندگی به تعبیر حافظ و دیگرانی چون او مسافرخانهی دودری است که از یک درِ آن داخل و از درِ دیگر بیرونمان میکنند و تمامِ این مدت که به سوی درِ خروجی روانایم چنان زندگی میکنیم که انگار مسافر جاودان این خانهایم. خاطرات محصول درک ناگهان همین اتفاق است.»
شاعر با چنین درکی از مفهومِ جستارِ خاطرهمحور خود روزگارِ رفتهاش را بازخوانی و بازنمایی میکند. از کشف کتابها تا شور ماجرای سیاهکل، از تب تند اعتراض تا درک تهران، از علاقهاش به موسیقی و بیعلاقگی به شعر و ناگهان کشف تمامعیارِ شعر و به تمام اینها باید اضافه کرد قصهی آدمهایی که او میبیندشان؛ آدمهایی که هر کدام برای او تصویرهایی در ذهنش باقی میگذارند. محمدشمس لنگرودی با زبانی روایی و فصلهایی کوتاه مخاطب را با تاریخِ شخصیاش همراه میکند؛ تاریخی که همان اندازه که مملو از تنهایی است، در آن شورِ سیاست و آرمانهای دوران جوانیاش نیز هویداست؛ روزگاری که شاعر را شاعر میکند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.