معرفی کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها
همنوایی شبانه ارکستر چوبها اثری است از رضا قاسمی، نویسنده معاصر اصفهانی که امروزه بهعنوان یکی از چهرههای سرشناس ادبیّات مهاجرت بهشمار میآید. او با رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها که در سال ۱۹۹۶ در آمریکا انتشار یافت، به جایگاه خاصّی در حیطه داستان فارسی رسید.
بعدها، در سال ،۱۳۸۱ چاپ مجدّد کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها در ایران علاوه بر استقبال گرم خوانندگان، جوایز ادبی متعدّدی را هم نصیب رضا قاسمی کرد.
هر آدمی کم و بیش رازهای کوچکی دارد که با خود به گور خواهد برد. رازهایی هم هست که میکوشیم تا آنجا که ممکن است از چشمِ دیگران پنهان بماند. مثل آدمِ ششانگشتی که دائم انگشت شستش را پنهان میکند. ( رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها – صفحه ۶۲)
داستان روایتی متفاوت از زندگی عدّهای از مهاجران ایرانی، تبعیدیان خودخواسته یا ناخواسته، است. روایتگر قصّه زندگی مردی چهل ساله به اسم یداالله است که از تهران به فرانسه مهاجرت کرده، در زیر شیروانی طبقه ششم ساختمانی در پاریس، زندگی میکند که اکثر همسایگانش نیز ایرانی هستند.
همچنین راویِ اثر در گذشتههای دور رمانی به اسم همنوایی شبانه ارکستر چوبها نوشته که با گذر زمان حقیقت داستان زندگی ساکنان به سوی همین رمان خیالی پیش میرود.
مردِ بیابانی تنها ثروتش سایهی اوست. مینشیند، با او مینشیند. میایستد، با او میایستد. صبح که میشود، عظمتِ او را امتداد میدهد تا مغربِ جهان.
عصر که میشود غروبِ او را امتداد میدهد تا مشرقِ جهان. چه کسی این همه وفادار است؟ ( رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها – صفحه ۲۰)
راوی کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها علاوه بر معضلات پیچیده ذهنی و فلسفی (بیماری وقفههای زمانی، خود-ویرانگری، بیماری آینه) که گریبانگیرش شده، دچار نوعی پوچی و سرگردانی هم شده است. او هیچ انگیزهای برای ادامه زندگی ندارد و نمیخواهد کسی وارد زندگیاش شود.
وقتی برای کسی زمان متوقف شده باشد، در هیچ کجای ذهنش دیگر جایی، هرچند کوچک، نه برای من نه برای هیچکسِ دیگر وجود ندارد.
هرچه هست رشتههایی است از خاکسترِ پریشانی که میانِ عصبهای کاسهی سرشاخه دوانده و زمان را در چنبرهی خود مدفون کرده است. ( رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها – صفحه ۸)
راوی چنین میگوید که بر اثر اتّفاقی که در چهارده سالگی برایش افتاده سایهاش به درونش حلول کرده، حالا هیچ چیز از او باقی نمانده جز مشکلات روحی و روانی پارانوئیدگونه و مالیخولیایی که سبب جابجایی و وقفه او در مکان و زمان میشود. همین ویژگی این اثر را به یک رمان پست مدرن و سوررئال تبدیل کرده است.
او هیچ انگیزهای برای ادامه زندگی ندارد و نمیخواهد کسی وارد زندگیاش شود.
اینطور بارم آورده بودند که بترسم. از همهچیز. از بزرگتر که مبادا بهش بربخورد؛ از کوچکتر که مبادا دلش بشکند؛
از دوست که مبادا برنجد و تنهایم بگذارد؛ از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغم بیاید. (رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها – صفحه ۱۲)
راوی عنوان میکند که بر اثر اتّفاقی که در چهارده سالگی برایش افتاده سایهاش به درونش حلول کرده، حالا هیچ چیز از او باقی نمانده جز مشکلات روحی و روانی پارانوئیدگونه و مالیخولیایی که سبب جابجایی و وقفه او در مکان و زمان میشود. همین ویژگی این اثر را به یک رمان پست مدرن و سوررئال تبدیل کرده است.
من سایهای بودم که نمیتوانست قائم به ذات باشد.
میبینی؟ تصویرت را نشان نمیدهد. پس هنوز به شیئی بیجان تبدیل نشدهای؟ ( از متن رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها )
ناگهان حس کردم میان من و او چاهی دهان گشود ژرف. میگشتم جمله مناسبی بیـابم تـا از سقوط در این چاه وحشتناک که با سرعتی سرگیجهآور ژرفتر و ژرفتر میشد، در امان بمانم؛
اما همهاش نصیحت بود که پیش چشمم رژه میرفت. دهان پدرم را میدیـدم کـه بـا خشم میجنبید: دهان مادرم را: دهان عمّههایم را: دهان معلّمم را: دهان رییسم را.
داشتم بـا سر سقوط میکردم که صدای ملایمی در فضا پیچید و چاه از ژرفش باز ایسـتاد . ( از متن رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها )
راوی با تصاویر شخصی خودش زندگی میکند و در قالب این تصاویر، نظریاتش را راجع به زندگیاش در شهر پاریس، فرانسویها، ارتباطاتش با آنها به عنوان یک خارجی و همچنین با ایرانیان مقیم یک کشور خارجی که تحت تأثیر فرهنگ جدیدی قرار گرفتهاند از طریق مقایسه با فضای شهری و القای فرهنگی کشور خودش شرح میدهد.
اما این را هم میدانستم که تلقین کردن این امر به اریک فرانسوا اشمیت آسان نبود. در ایـن مدّت ایرانیها را خوب شناخته بود و میدانست که هیچ کدام چشم دیدن دیگری را نـدارد.سیّد گفته بود: عیب فرانسویها این است که نسبت به قهرمانان ملی خویش به اندازه کافی قدرشناس نیستند؛
ولی همین فرانسویها، هروقت که لازم باشد، آمادهاند که اشتباهاتشان را بپذیرند. ( از متن رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها )
زمان عاملی مهم و تعیین کننده در رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها است و بارها بر آن تاکید می شود. زمان حالت خطی خود را از دست میدهد و چند زمانی رخ میدهد. هر فصل به بخشهایی کوچکتر تقسیم میشود و هر بخش در زمانی قبل یا بعد از خود روایت میشود.
میگفتند اریک فرانسوا اشمیت کتاب مرا که خوانده است دق مرگ شده است. در حالی که همین امروز پیش او بودم.
می گفتند رعنا خودش را انداخته زیر قطار در حالی که ساعتی پیش از آن که به این روز بیفتم با من تلفنی صحبت کرده بود… ( از متن رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها )
رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها یکی از نمونههای داستان پسامدرنیستی ایران است. این رمان در پیچ و تاب روایی خود، جهانی را به تصویر میکشد که مرزبندی خیال و واقعیت را به چالش کشیده و بسیاری از ارکان آن زاییدهی خرافات، باورها و تضادهایی است که از ویژگیهای ذهن ایرانی است.
هیچ صیادی، بهوقتِ شکار، حضورِ خود را اعلام نمیکند. آنقدر به مرگهای متوالی، در فواصلِ منظمِ دم و بازدم، تن میدهد تا قربانی در ذره ذرهی هوای اطرافش بوی نیستیِ او را استشمام کند.
خوب که رگهایش از لذت آسودگی کرخت شد وقتِ فرود آوردن ضربه است. و من که شکاری بودم که از بدِ حادثه به قوانین تخطیناپذیرِ صید آگاه است، حالا، سکوت و نیستیِ شکارچی فقط میتوانست مضطربم کند.
میمُردم بیآنکه، دستِکم، دمِ پیش از مرگ، رگهایم از لذتِ آسودگی کرخت شود. چه زورِ سهمگینی! و چه شبی از آن سهماگینتر! ( رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها – صفحه ۱۱۶)
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.