«مَلِک گرسنه» حکایت کودکیِ شمس است و تَرک خانواده، جابهجایی و یکجا نماندن، بستگی با مشایخ همروزگار و گسستگی از آنان، و سرانجام برخورد و آمیختن او با مولانا.
حکایت کیمیایی است که بر مولانای واعظ و فقیه میریزد و از او عارف و شاعر میآفریند. حکایت ربودن مولانا از «چنگال قومی ناهموار» و ستیز با آنان است، حکایت طالبی است که مطلوب میشود…
بخشی از مقدمهی ژان کلود کریر بر کتاب:
شمس تبریزی شخصیت شگفتانگیزی است. شفاف و تیره در جستوجوی دوباره زاییدن، شکل دادن و ساختن پیر و مُرادی است که باید او را ترک، انکار و شاید فراموش کند. این مُراد، این شیخ، این شهنشه بیان، این شاعر تنومند، شخص او نیست. میپنداشت شاید ابن عربی باشد که نبود (ابن عربی بدو نیازی نداشت). و سرانجام با مولانا برخورد کرد و ازین واقعه هزاران بیتِ نو زاییده شد.
نهال تجدد، با تکیه بر مقالات شمس تبریزی، بر آن شده تا این واقعه را از دید خود شمس بیان کند. این دیدار نادری که، برون از مکان و زمان، برون از عقل و منطق، برون از عاطفه و احساس، اجازه داد تا درویشی تندخو از واعظی مشهور یکی از بزرگترین شاعران و شاید بزرگترین شاعر جهان را پدید آورد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.