گلادیس با هیجان فریاد زد:
«آره، اگه طبق دستور پخت عمل کنین اصلا کار پیچیده ای نیست! فقط اگه بذارین یادتون بدم چطور باید با چاقو کار کنین…»
مادرش وسط حرفش دوید و گفت:
«هی، صبر کن ببینم تو به چاقو دست نمیزنی! اگه اصلا آشپزی ای در کار باشه، که فکر نمیکنم باشه، تو هیچ نقشی توش نداری، فهمیدی؟» گلادیس نمیخواست قبول کند، ولی انگار چاره دیگری نداشت. با دلخوری گفت: «باشه» ولی توی دلش گفت: «عمرا اگه شیش ماه تموم فقط غذاهای به درد نخور شما رو بخورم.» ممکن بود پدر و مادرش بتوانند استفاده از آشپزخانه را برایش قدغن کنند، ولی نمیتواستند جلوی نقشه های جایگزین او را بگیرند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.