واااااای!
من دیگر من نیستم. یعنی من دارم از این رو به آن رو می شوم. درب و داغان می شوم. له و په می شوم. آشو لاش می شوم. تازگی ها، هر روز بلای جدیدی سرم می آید.
واااااااای!
زندگی پسر بچه ی داستان ما به خوبی پیش میرفت تا اینکه اتفاقات عجیب و غریبی برایش افتاد.
اول موهایش شروع کرد به ریختن، بعد نوبت به کنده شدن پوستش رسید، بعد توی نافش پرز پیدا کرد و دست آخر یه چیز قهوه ای لزج و چسبناک که احتمالا مغزش بود، از دماغش زد بیرون!
به نظر شما همه ی این ها طبیعی است یا پسر بچه ی داستان ما دارد از دست می رود؟
موقع خواندن این کتاب خوب حواستان را جمع کنید و جلوی خنده تان را بگیرید و گرنه بعید نیست که تان از شدت خنده از تنتان جدا شود!
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.