رمان از غبار بپرس اثری است از جان فانته نویسنده مطرح آمریکایی و خالق شخصیت آرتورو باندینی.
«در خونه رو زدن. در رو باز کردم، پسرک نامهرسان پشت در بود. رسید دریافت تلگراف رو امضا کردم، روی تخت نشستم و به این فکر کردم که شاید شراب بالاخره دل پیرمرد را نرم کرده باشه.
در تلگراف اومده بود «کتاب شما امروز پذیرفته شد.» همهاش همین یک خط بود. کاغذ رو رها کردم تا روی فرش فرود بیاد. همونجا نشستم، بعد ولو شدم روی زمین و شروع به بوسیدن تلگراف کردم.
خزیدم زیر تخت و همونجا درازکش موندم. دیگه نیازی به آفتاب نداشتم. به زمین و بهشت هم. فقط همونجا دراز کشیدم، خوشحال از مُردن. هیچ اتفاق دیگهای نمیتونست برای من بیفته. زندگی من تموم شده بود.»
پاراگرافی را از رمان «از غبار بپرس» نوشته جان فانته نویسنده ایتالیایی-آمریکایی خواندید. رمانی که روایتگر زندگی نویسندهای جوان و فقیر به نام آرتورو باندینی است که در تلاش برای تبدیل شدن به یک نویسندهی حرفهای است.
باندینی دستنوشته خود را برای ناشر میفرستد. و از ناشر درخواست میکند که در صورت عدم رضایت از کار او، نسخه خطی را برگرداند، زیرا پولی برای نوشتن نسخهای دیگر ندارد.
یک ماه گذشته و ناشر جوابی به درخواست او نداده تا این که تلگرافی به خانهاش میرسد، تلگراف را باز میکند و پیامی از ناشر رسیده که کتابش پذیرفته شده است. چند روز بعد چک و قرارداد هم میرسد. کتاب چند ماه بعد منتشر شده و او رسما یک نویسنده میشود.
تکاپوی او برای زندگی، دیگر به پایان رسیده است. او کاری را که باید میکرده به انجام رسانده است. آنچه را که رویای هر خالقی است.
جالبه، نه؟ راستش را بخواهید نه.
برای اینکه یک اثر توسط انتشارات پذیرفته شود، باید مراحل زیادی از جمله مذاکره، ویرایش، قرار ملاقات و غیره انجام شود. اینها برای هر نویسندهای بسیار بدیهیه.
حالا این وسط چه موفقیت بزرگی نصیب باندینی شده که اینجور از خود بیخود شده است؟ آیا میشود این جوان را یک مرد خوش شانس به حساب آورد که کارش بدون وقوع هیچکدام از مواردی که در بالا ذکر شد، پذیرفته شده است؟
دوست عزیز! لطفا بیدار شو و رویاپردازی رو تمام کن! این ماجرا فقط داستان یک شخصیت خیالی به نام آرتورو باندینی است که به دست جان فانته خلق شده است.
اجازه بدید مروری بر زندگی واقعی جان فانته داشته باشیم. جان فانته در تمام عمرش تنگدست بود. در آن زمان جان فانته نویسندهی ضعیفی به نظر میرسید.
اما آیا میدانید از غبار بپرس همین حالا یکی از بزرگترین آثار ادبیات معاصر آمریکا به شمار میرود. پس چرا جان فانته فقیر بود و ماند؟
جان فانته مانند شخصیت داستانی خود آرتورو باندینی خوششانس نبود. اثر او «از غبار بپرس» برخلاف قهرمان داستانش آرتورو باندینی توسط ناشرش پذیرفته نشد. ناشر او نتوانست اثر را منتشر کند.
نه به این دلیل که او کار جان فانته را بدردنخور میدانست، بلکه ناشر برای انتشار زندگینامه هیتلر «Mein Kampf» بدون حق نسخهبرداری مناسب با مشکل جدی مواجه شد.
بنابراین ناشر نتوانست نسخه چاپی زندگینامه هیتلر را منتشر کند و در نتیجه با یک بحران مالی بزرگ مواجه شد که دامنگیر جان فانته ای شد که کاملاً به ناشر خود وابسته بود و نهایتا کارش رد شد.
چه داستان غم انگیزی! چه کسی فکر میکرد که هیتلر لعنتی بتواند از اقیانوس اطلس گذر کند و ناشر زندگینامهی خود را به خاک سیاه بنشاند؟
حالا این سناریو را تصور کنید: اگر آثار او در همان زمان منتشر میشد، جان فانته در طول زندگی خود و زمانی که زنده بود، نویسندهای ثروتمند میشد؛ چرا که کتاب او “از غبار بپرس” حالا یکی از پرفروشترین رمانهای آمریکا است.
اما چه فایده! نوشداروی بعد از مرگ سهراب است. جان فانته مرده و این اتفاق پس از مرگش رخ داده است.
هنوز هم میتوانید بگویید شانس مهم نیست؟ البته منظور این نیست که استعداد شما تاثیری در موفقیتتان ندارد. اما جدای از آن، شما میخواهید آن عاملی را داشته باشید که به شما فرصتی میدهد تا خود را به دنیا ثابت کنید. اگر فکر میکنید چنین چیزی وجود ندارد، دفعه بعد باید سرنوشت جان فانته را به یاد بیاورید.
پس از گفتن این جمله که “شانس هیچ ربطی به موفقیت ندارد” دست بردارید. چون اکثر افراد موفق این را میگفتند! آنها میخواهند ما آن را باور کنیم. زیرا برای آنها داستان فوق فقط یک آگهی تبلیغاتی دربارهی هیتلر است.
اما اگر عقب بنشینند و تصور کنند، حتماً در زندگی خود با حداقل یک نفر برخورد کردهاند که استعدادی برابر با آنها داشته، اما هیچ دستاوردی نصیبش نشده است. میتوانید حدس بزنید چه چیزی باعث تفاوت شده است. عاملی غیرکمّی، خیالی و لمسناشدنی به نام «شانس».
مهم نیست که شما چه میگویید یا چه میشنوید، اما شانس مهم است!
آرتورو باندینی شاید الهام بخش کسی باشد. اما سرنوشت جان فانته برای همهی ما یک درس آموزنده است!
برای مشاهده و خرید آثار جان فنته اینجا را کلیک کنید.