مکزیک و نویسندهای تکرارنشدنی؛ درباره زندگی کارلوس فوئنتس
کارلوس فوئنتس نویسندۀ شناختهشدۀ ادبیات لاتین در یازده نوامبر سال ۱۹۲۸ در پاناما به دنیا آمد. مادرش برتا ماسیاس ریواس و پدرش رافائل فوئنتس بوئهتیگر، از دیپلماتهای مشهور مکزیک بود. فوئنتس به دلیل شغل پدرش، در دوران کودکی و نوجوانی به کشورهای مختلفی سفر کرد و با زبانها و فرهنگهای گوناگونی آشنا شد.
کارلوس فوئنتس در شانزده سالگی به مکزیک بازگشت و تا سال ۱۹۶۵ در آنجا بود و در دوران اقامتش، به دانشگاه ملی مکزیکو رفت و در رشته حقوق فارغ التحصیل شد. کارلوس فوئنتس پس از پیگیری تحصیلات تکمیلیاش در انستیتو مطالعات عالی ژنو در سال ۱۹۵۹ با بازیگر سینما، ریتا ماسدو ازدواج کرد؛ پیوندی که تا سال ۱۹۷۳ دوام داشت.
کارلوس فوئنتس در ابتدا شغل پدرش را ادامه داد و در سال ۱۹۶۵ بهعنوان سفیر مکزیک در لندن انتخاب شد و بعدها نیز در فرانسه و چند کشور دیگر اروپایی هم چون هلند، پرتغال و ایتالیا نیز سفیر بود. او در سال ۱۹۷۸، زمانی که سفیر مکزیک در کشور فرانسه بود، در اعتراض به گوستاو دیاز اورداز و بخاطر اینکه ارتش دانشجویان معترض در مکزیکو سیتی را در سال ۱۹۶۸ را به گلوله بسته بود، از سمت خود کنارهگیری کرد.
در همین حین بود که نخستین مجموعه داستان کوتاه کارلوس فوئنتس در سال ۱۹۵۴ منتشر شد. او در دانشگاههای مطرحی چون پرینستون، هاروارد، پنسیلوانیا، کلمبیا، کمبریج، براون و جورج میسون سابقۀ تدریس دارد. علاوه بر زمانۀ تلخ و آشبوناک سیاسی-اجتماعی، کارلوس فوئنتس در زندگی شخصیاش نیز لحظات تراژیک بسیاری را تجربه کرد.
حاصل دومین ازدواج کارلوس فوئنتس با روزنامهنگار و گزارشگری به نام سیلویا لموس، سه فرزند بود که دو تن از آنها را زمانی که در قید حیات بود از دست داد. و اکنون تنها یکی از فزرندان دختر او در قید حیات است.
کارلوس فوئنتس با بسیاری از افراد نامآشنای همچون اکتاویو پاز رفت و آمد داشت و هشتادمین سالروز تولدش را در مراسمی با حضور گابریل گارسیا مارکز و نادین گوردیمر که دو نویسندۀ برندۀ نوبل ادبیات بودند و فیلیپ کالدرون، رئیسجمهور مکزیک و رهبران پیشین شیلی و اسپانیا، هشتادمین سالروز تولدش را جشن گرفت.
کارلوس فوئنتس به تاریخ سهشنبه ۱۵ مه سال ۲۰۱۲ در ۸۳ سالگی و بخاطر مشکل قلبی در بیمارستان جان سپرد. از این نویسندۀ مکزیکی و در عین حال جهانی، آثار ادبی ویژه و درخوری همچون آئورا، مرگ آرتیمو کروز، سر هیدرا، آب سوخته، گرینگوی پیر، نبرد و مسند عقاب، خودم با دیگران، زندانی لاس لوماس و گربه مادرم بر جای مانده است.
در این مطلب به بهانۀ تولد کارلوس فوئنتس در یازدهم نوامبر، نگاهی به داستان جریانساز و پراهمیت آئورا میاندازیم.
آئورا و نگری تازه از واقعیت؛ درباره مهمترین داستان کارلوس فوئنتس
آئورا نام دیگر تمنا است، برگرفته از واژۀ یونانی «آورا» به معنی نسیم، نسیمی که بازتابی است از انرژیهای موجود در بدن که شخصیت و طرز زندگی و افکار و محسوسات انسان را منعکس میکند. آئورا داستانی در مورد پشیمانی و شانسهای دوم و با اغماض دربارۀ رستگاری است.
داستان با شخصیت اصلی، فلیپه مونترو آغاز میشود که به یک آگهی در روزنامه برای کار ترجمه رجوع میکند. کونسئلو، پیرزن صاحبکار مورد نظر فلیپه، از او میخواهد که مجله شوهر مردهاش را ترجمه کند. فلیپه در طول کار خود جزئیات بسیاری را در مورد زندگی کونسئلو و ژنرال میآموزد و در این میان عاشق آئورا، خواهرزاده این بانوی پیر میشود.
در پایان داستان وهمآلود کارلوس فوئنتس، فلیپه با آئورا وارد رابطهای عاطفی شده و این زوج در مرزی میان واقعیت و خیالاند، انگار که به شخصیت کونسئلو و ژنرال یورنته استحاله یافتهاند.
فیلیپه در کار خود میآموزد که کونسئلو نمیتوانسته بچهدار شود. با این حال، او سخت در حسرت این موضوع است و همیشه از نداشتن فرزند، پشیمان است. شرایطی که فلیپه در آن مشغول به ترجمه مجلۀ شوهر مردۀ کوسئلو است، از طریق امور ماورا طبیعی یا نیروهایی بیگانه و ذهنی، فرصتی را فراهم میآورند تا فلیپه به جانشین همسر کونسئلو تبدیل شود.
هر چه فیلیپه بیشتر میخواند، به شدت با مرد متوفی همذات پنداری میکند. به همین شکل، آئورا هم به روشهای ظریف و ناملموسی شروع به تغییر میکند و به طور فزایندهای پیرتر و عاقلتر میشود. آنها هر دو شروع به تجسم رابطۀ عاشقانه کوسئلو و ژنرال میکنند.
سرانجام، هنگامی که آنها عشق خود را به یکدیگر ابراز میکنند، استحاله کامل میشود؛ بنا به خوانش و تفسیری، این پیرزن است که میتواند دوباره با شوهرش باشد و تمام تجربیاتی را که از دست داده بود، دوباره زندگی کند.
زمان، محور کتاب است، اما این زمان چه میشود و چه چیزی از آن باقی مانده است؟ چگونه میتوان پس از زوال و مرگ آن را باز پس گرفت؟ در داستان آئورا، کونسئلو، فیگوری نمادین و کلاسیک از کهولت و گذر عمر است. او معشوقی گمشده است و به خداحافظی با جوانیاش راضی نیست.
شاید آنچه فوئنتس از طریق این رمان به مخاطب نشان میدهد این است که جریان زمان تنها یک تکرار است. نویسنده در آئورا تلاش دارد تا بگوید که که تجربیات انسان و خاطرات، جنبهای ازلی و ابدی دارند و در فرمی مدور، از طریق نسلها و فقدان زندگیهای مختلف، در انتقال هستند.
هایپررئالیسم، ادبیات گوتیک و روایت یک شبیهسازی؛ کارلوس فوئنتس و مضمون آئورا
فراواقعیت را باید ناتوانی نظریِ فرآیند آگاهی در تمایز و تشخیص واقعیت از خیال دانست. در آئورا از کارلوس فوئنتس که نمونهای از ادبیات رئالیسم جادویی است، تقریباً همه چیز به معنی کلمه در مرز واقعیت و جادو قرار دارند. شما در روایتی قرار میگیرید که تشخیص واقعیت از خیال در آن بسیار دشوار است.
کار کارلوس فوئنتس در واقع در مرز زندگی و مرگ و واقعیت و جادو است. او به جستوجوی جستجو این مفاهیم و ادراک همزمان آنها میپردازد. فیلیپۀ جوان، در ویرایش خاطرات ژنرال یورنِته، یک نوع از زنده بودن و سرمستی را احساس میکند.
به واقع باید گفت که رابطۀ سه طرفه میان آئورا، کونسئلو و فلیپه، با شواهدی که در طول داستان نسبتاً کوتاه کارلوس فوئنتس تعریف میشود، برای مخاطب مفهوم شبیه سازی و تناسخ بیوهای 109 ساله و همسر مردهاش را را در کالبد زن و مردی جوان را متبادر میکنند.
فلیپه در هنگام در آغوش گرفتن آئورا، با تجسد کونسئلو مواجه میشود و همانجا است که مخاطب و شخصیت اصلی از برج اوهام اطلاعات خیالی سقوط میکنند. در این میان، دفتر خاطرات ژنرال نیز دلیلی تمامکننده بر وقوع تناسخ یک قهرمان جنگی با تاریخدانی است که گویا روی دیگر روان فروخورده و سرکوبشدۀ یورنتۀ نظامی است.
هنگامی که فیلیپه آئورا را در حال قصابی یک بچه میبیند و سپس به اتاق کونسئلو میرود، او را در حالی مییابد که دقیقاً مشابه آئورا در حال سر بریدن بچهای در هوا است. با توجه به نشانههایی در داستان، آئورا شبیهسازی جوانی کونسئلو را به خوبی روایت میکند: “حالا میدانی چرا آئورا در این خانه زندگی میکند: برای تداوم توهم جوانی و زیبایی در آن پیرزن دیوانه فقیر.”
کارلوس فوئنتس در آئورا با ترسیم خانهای تاریک که متعلق به کونسئلو است، مکانی مناسب برای تمام اتفاقات جادویی و مرموز داستان را فراهم میکند؛
ارتباط مخفیانه و رمزآمیز آئورا و کونسئلو و شروع گنگ داستان که احوالاتی پریگونه دارند، همگی مخاطب را با داستانی میان جاودانگی و احساسات قرار میدهند. انگار که آنچه لحظات را معنیدار میکند، احساسات و هیجانات آنی سطحی هستند و نه کلان روایتی تاریخی که در حافظۀ انسان رد و نشانی ویژه دارند.
فراواقعیت عبارت است از درماندگی از تشخیص واقعیت از خیال. این حالت را همان هایپررئالیسم میدانند که فلیپه در آن غرق شده و به واسطۀ آن نسبت به همه چیز اطرافش بدبین است. سردرگمی بین واقعیت و خیال، شبیهسازی آئورا و فیلیپه مانند فروپاشی واقعیت به وضعیت هایپررئال است.
مکتب هایپررئالیسم یا واقعگرایی افراطی یا فراواقعیت، رویکردی به واقعنمایی است که در هنر عکاسی ریشه دارد در آن چهره یا پیکر انسان و حتی اشیای صنعتی، بهصورت بسیار دقیق و عکسگونه تصویر میشوند. در آئورا میتوانیم هایپررئالیسم را به شکل فرآیندی ادبی با نمایش نوعی از شبیهسازی و استحالۀ انسانهای جوان در هویت و خاطرات آدمهایی فرسوده و پیر دید.
این فرآیند درست مثل اتفاقی است که بین سوژۀ نقاشیشدۀ هایپررئال با عکس یک شی میتوان دید؛ نقش شی دربردازندۀ توهمی از واقعیتِ دقیق و پرجزئیات چیزی است که در واقع مخاطب دسترسی به آن ندارد.
ادبیات با بکارگیری توصیفها و به میان آوردن احساسات، مخاطب را در خیالی دور از واقعیت رها میکند؛ رخدادی که به خوبی و به عنوان یکی از مصادیق آموزشی و قابل تدریس برای ادبیات، در داستان آئورای کارلوس فوئنتس دیده میشود.
آئورا نه تنها روایتی از رئالیسم جادویی و هایپررئالیسم و شبیهسازی و استحاله است، بلکه یک رمان گوتیک نیز محسوب میشود و این وجه از داستان آئورا در برانگیختگی اعداد و نیروهایی ماورایی در آنهاست. در آئورای کارلوس فوئنتس، اعداد، مشوق شخصیت اصلی برای ایجاد تغییر هستند.
زمانی که فلیپه در حال قدم زدن در محله کونسئلو است و به دنبال خانه پیرزن است، با اعدادی محوشونده مواجه میشود که واقعیت را متناسب با نسانههای داستان درمیآورند.
اتفاقی که مشابه آن در داستانهای گوتیک دیگر مانند دراکولا و داستان شوالیۀ بیسر نیز میافتد. اعداد همچنین ممکن است پیشگویی از رویدادهای ماوراء طبیعی رخ داده و پایان کتاب نیز باشند.
تمام اعداد ذکر شده در این کتاب مانند مبلغ پرداختی و آدرس خانۀ کونسئلو همگی اعداد فرد هستند که اغلب با آنها به شکلی منفی برخورد میشود و از آنجا که همۀ اعداد در کتاب فرد هستند، منطقی است که این ممکن است عمداً برای نشان دادن شومی و تاریکی ماهیت و ذات رویدادها باشد.
فرقی نمیکند با آئورای گوتیک طرف باشیم یا آئورایی واقع شده در رئالیسم جادویی؛ ادبیات دنیا در سال 1962 شاهد تولد داستانی بود که ذهن نویسندهای نامیرا را با افکاری منحصربهفرد به جهانیان معرفی کرد. نویسندهای که سنت ادبی و تفکر مدرنیستی را با ظرافت و دقت و براساس منشی آوانگارد در داستانی کمتر از 70 صفحه نوشت.
آئورای کارلوس فوئنتس روایتی است با سه پرسوناژ و حکایتی از انسان، عشق و خیال است که با خواندنش، میتوان به جهانی بیپایان، شخصی، آرکائیک، رازآمیز و رمانتیک ورود کرد؛ تجربهای که برای مخاطبان ایرانی ادبیات جهان و علاقهمندان آثار کارلوس فوئنتس، به ترجمۀ عبدالله کوثری و در مجموعه ادبیات داستانی نشر نی منتشر شد.