مفاهیم اضطراب و نومیدی در کنار یکدیگر در درک سورن کیرکگور از «خود» نقش اساسی را بازی میکنند. او این مفاهیم را در دو اثر مهمش به نامهای مفهوم اضطراب و بیماری منتهی به مرگ مورد بحث و مداقه قرار میدهد.
کیرکگور اضطراب را جاذبه یا دافعهای نسبت به احتمال رخدادهای آینده میداند. نظر او این است که اضطراب صرفاً یک وضعیت، خلق یا احساس روانی نیست؛ بلکه ساختاری هستی شناختی است که ضرورت انسان است و نشانهای از آزادی او.
مفهوم اضطراب همان چیزی است که روانشناسی در پی توضیحی برای انتخابهای آزاد انسان به آن اشاره میکند.
کیرکگور نومیدی را به معنای عدم تمایل به «خود بودن» میداند. همچون اضطراب، نومیدی نیز صرفاً حالتی روانی نیست. مسئلهای وجودی است؛ چرا که این ساختار وجودی فرد است که به اشتباه از آزادی بهره میبرد.
از آنجا که نومیدی رابطه نادرست «خود» با خود است، دارای اَشکال متعددی است. اضطراب، نشانهی آزادی انسان و شرط احتمالی نومیدی است. نومیدی کارکرد معیوب آزادی بهواسطهی ناتوانی در انتخاب «خود بودن» است.
ناامیدی نوعی بیماری روح،نوعی بیماری «خود» است و بر این اساس میتواند سه شکل پیدا کند: اینکه آدمی در نومیدی، از اینکه خودی دارد آگاه نباشد (که نومیدی به معنای دقیق کلمه نیست)؛ اینکه آدمی در نومیدی نخواهد خودش باشد؛ و اینکه آدمی در ناامیدی بخواهد خودش باشد.
مفهوم اضطراب و فلسفه وجودی
مفهوم اضطراب یکی از مفاهیم اساسی فلسفه اگزیستانسیالیستی است که در متون مختلف از آن به عنوان وحشت و عذاب نیز یاد شده است. اگزیستانسیالیستها برداشتهای متمایزی از مفهوم اضطراب داشتهاند.
با این حال تفاهمی کلی در این میان وجود دارد و آن این است که اضطراب صرفا یک حالت روانشناختی و بازتابگر شخصیت فرد نیست، بلکه پدیدهای متافیزیکی یا هستی شناختی است که حقیقتی عمیق را درباره طبیعت بشری برملا میسازد.
تصور اگریستانسیالیستی از اضطراب اول بار توسط سورن کیرکگوردر کتاب مفهوم اضطراب (۱۸۴۴) و در لایههای مذهبی مطرح شد. در این بافتِ کیرکگوری علت نهایی مفهوم اضطراب دغدغه رستگاری روح عنوان میشود.
مفهوم اضطراب شرح تکویتی تجربهی ذهنی گناه است. کیرکگور معتقد است مبنای تجربههای گوناگون اضطراب «یک سرگیجه آزادی» خاص است که مختص به انسانهاست و در جانوران یافت نمیشود.
اضطراب شاخصهی آزادی انسانی است، یک پدیدهی متافیزیکی مثبت که بیانگر واقعیتی مهم درباره انسان است و بنابراین نمیتوان آن را به هیجانی منفی فروکاست.
اضطراب موید این نکته است که انسان در حالتی از دغدغهی وجودی عمیق نسبت به خود به سر میبرد و صرفا یک فاعل شناسایی یا حیوان لذتجو نیست.
مفهوم اضطراب
مفهوم اضطراب اثر کیرکگور یکی از عمیقترین آثار روانشناسی پیش از فروید است. انسانها از آزادی انتخابی برخوردارند که از منظر ما هم جذاب و هم ترسناک است.
مفهوم اضطراب، درک آزادی هنگام در نظر گرفتن امکانات تعریف نشدهی زندگی و قدرت انتخاب فرد بر آنهاست.
اضطراب یکی از ویژگیهای اصلی فلسفه کیرکگور است. اضطرابی که او از آن سخن میگوید ورای اضطراب امروزی است، نوعی ترس است، اما – ترسی بدون ماده. آن چه بدتر از ترس است و شما نمیبینیدش اما میدانید بلایی در راه است.
بینهایت انتخاب پیش روی ما قرار داد و آن زمان که مجبور به انتخاب یکی میشویم، تعدد انتخابها ما را دستپاچه و گیج میکند. از کسی اگر بپرسید آیا تو فردی میان این جهانی، بیشک تاییدش میکند.
با این حال، اگر فرد دارای توانایی عمل آزادانه باشد، اما هرگز از آن بهره نبرد و در بینهایت گم شود و به دریای بیپایانی از احتمالات فکر کند، عملاً قادر به انجام آزادانهی انتخاب و عمل نخواهد بود.
کیرکگور و شکلدهی به مفهوم اضطراب
کیرکگورکه نامش در دانمارکی به معنای «کلیسا» است، در سن ۴۲ سالگی در کپنهاگ درگذشت، دلیل مرگش را فلج ستون مهرهها، ناشی از حادثهی سقوط از درخت در جوانی میدانند.
تشییع جنازهی پرشور و پرماجرایی داشت، پیروانش معترض بودند که کلیسای دولتی دانمارک حق تصاحب یا موعظهی جنازهی مردی را ندارد که همواره با آنان در تعارض بوده است.
اگرچه کیرکگوریک مسیحی و متکلمی فرهیخته بود، اما از این که عضوی مطیع از توده در برابر کلیسا باشد، از همراهی و پذیرش آن سرباز زده بود.
مردی عجیبوغریب بود که مدام خود را در تضاد با مسیحیت ارتدوکس -به صورت کلی- و کلیسای دولتی دانمارک -به طور خاص- میدید.
فلسفه کیرکگور تحت تاثیر فلسفه مسلط آن زمان که گئورگ ویلهلم فردریش هگل ارائهاش میکرد و متمرکز بر فرآیندهای تاریخی کلان و انتزاعی به جای انسانهای فردی و ملموس بود، دفع شد.
در مقابل، کیرکگور فلسفه فردی را توسعه داد که خود را نه تنها بهعنوان بخشی از گستره بزرگ تاریخ تجربه نمیکند، بلکه در جایگاه موجودی آزاد، مضطرب و فانی شناخته میشد که در تلاش برای کشف هر هدفی از وجود پوچ و تراژیک خود است.
برای کیرکگور، وجود و در نتیجه داشتن رابطه با نامتناهی – با خدا – مانند سوار شدن بر اسب نر وحشی است. اگرچه از نظر او، عموم مردم در مسیر زندگی به گونهای «وجود دارند» که گویی در یک واگن یونجه به خواب رفتهاند.
کیرکگور تشخیص میدهد که اضطراب، عصبانیت یا ترس (هر آنچه شما مینامیدش) در وضعیت انسانی که زندگی میکند و از آن رنج میبرد، مرکزی است. بنابراین درک ماهیت واقعی مفهوم اضطراب به معنای درک مسائل زیادی دربارهی انسان بودن است.
مفهوم اضطراب و خودفریبی
اول آنکه اگرچه اضطراب از طرق مختلف با ترس مرتبط است، اما باید به وضوح از ترس متمایز شود. کیرکگور در مفهوم اضطراب استدلال میکند که ترس، نگرانی فرد است درباره آنچه از بیرون او را تهدید میکند. آن تهدیدات بیشمار برای زندگی، بدن، معیشت و شادی است که کنترل محدودی بر آنها دارد.
از سوی دیگر مفهوم اضطراب ، نگرانی فرد پیرامون چیزی است که به اصطلاح او را از درون -از آگاهی خود- تهدید میکند.
یک فرد مضطرب نگران این است که با توجه به آزادی انتخاب خود چه کاری را انجام دهد. او از آزادی و خودانگیختگی خود ناراحت است. چرا که آگاهی دارد هیچ چیز مانع از انتخاب او برای انجام یک عمل احمقانه، مخرب یا نادرست در هر لحظه نمیشود، جز انتخاب نکردن آن.
کیرکگور می گوید: «از این رو، اضطراب سرگیجه آزادی است». مضطرب بودن یعنی گیج شدن از آزادی خود؛ و آشفتگی از درک این موضوع که فرد همیشه در هر شرایطی گزینههای زیادی دارد و باید مدام این یا آن گزینه را انتخاب کند. انتخاب نکردن گزینهای برابر انتخاب کردن نیست، چرا که انتخاب نکردن خود یکی از گزینههای انتخابی است.
این سرگیجه آزادی به وضوح در احساس سرگیجه آشکار میشود. کیرکگورمردی را مثال میزند که بر لبهی ساختمانی بلند یا صخرهای ایستاده است.
مرد ترس سقوط از ارتفاع دارد یا هراس دارد از اینکه کسی او را هل بدهد یا نرده محافظ و زمین زیر پایش فرو بریزند و دیگر ترسهای اینچنینی.
با این حال، افزون بر ترسش از سقوط، نگرانی دیگری هم دارد: این که در گرفتن تصمیم برای پریدن، آزاد است. و اینکه نپریدن او اگرچه انتخابی مداوم است اما امکان دارد هر لحظه به نفع پریدن، آن تصمیم را کنار بگذارد.
او این اضطراب -تهدید آزادی خود- را به عنوان سرگیجهای شدید تجربه میکند. همه احتمالات نگرانکنندهمان حالتی روانی شبیه سرگیجه را در ما ایجاد میکند.
به عبارت دیگر، چیزی که فرد بر بلندی از آن میهراسد، نارسایی احتمالی نرده محافظ فیزیکی نیست، بلکه این است که او فاقد یک نرده محافظ روانی است که مانع از انتخاب او برای پریدن از بلندی و فروافتادن سوی مرگ شود.
جالب اینجاست که اگر مرد تصور میکند که نردهی محافظ روانشناختی ثابت و کارآمدی دارد که او را از انتخاب پریدن باز میدارد، در این صورت خودش را فریب میدهد – در اصطلاح اگزیستانسیالیستی او به سوء نیت (خودفریبی) متوسل میشود – چرا که هر مانع روانشناختی که دارد صرفاً ساختاری ضعیف است که فراتر از انتخابی جز نپریدن نیست؛
انتخابی که او آزاد است هر لحظه با تصمیمی خود-ویرانگر جایگزین کند. مفهوم اضطراب او دقیقاً آگاهی او از سهولتی خودبهخودی است که با آن میتواند تصمیماتی را که قصد اصلاح، تعریف، حفظ و محافظتشان را داشته، زیر پا بگذارد.
هدف خودفریبی اجتناب از تصدیق آزادی و مسئولیت خود است. از نظر سارتر خودفریبی به بیثبات است و در نهایت تحققناپذیر باقی میماند.
اگر آنچه گفته شد را دور از ذهن میدانید، پس این را بهخاطر بیاورید که مردم گاهی خود را به روشهای مختلف از میان میبرند؛ به ویژه در مواجهه با ناامیدی، خود را از یک بلندی به پایین پرت میکنند.
مطمئناً، نردههای محافظ روانشناختی ضعیفی که پیوسته در ذهن میسازیم به ما کمک میکنند در مسیری مستقیم و باریک گام برداریم و در عین حال سخت تلاش داریم تا خودمان را متقاعد سازیم که این نردههای محافظ وجودی واقعی و مستقل دارند.
ویژگیهای شخصیت محافظه کار یا طبیعت به ذات محتاط ما، نرده محافظی در برابر اضطراب ما میشوند. همچون پردهای از دود که در میان آزادی آویخته میشوند، تا با کمک آن انتخابهای دیگر از دید پنهان بمانند.
برای مثال اگر مردی بر لبه صخره، بر چیزی جز پریدن تمرکز میکند، برآمده از غریزه نیرومند او برای بقا است، به این وسیله حواس خود را از این فکر که برای پریدن آزاد است و اضطرابی که با این شناخت همراه میشود، منحرف میکند.
با این حال، این همه حواسپرتی و خودگریزی، این همه ایمان به ریلهای محافظ درونی، عوامل محدودکننده آزادی و ویژگیهای ثابت شخصی، همان چیزی است که اگزیستانسیالیستها اکنون آن را خودفریبی مینامند.
اگر چه اگزیستانسیالیست ها تمایل دارند خودفریبی را تحقیر کنند – چرا که نفی ماهیت واقعی و آزاد ماست – اما درجهای از خودفریبی برای حفظ آسایش و حتی سلامت عقل حیاتی به نظر میرسد.
نمونهی فرد مضطرب بر بلندای ساختمان یا صخره در محافل اگزیستانسیالیست مشهور شد و فیلسوفان مختلف اگزیستانسیالیست پس از کیرکگور به ویژه ژان پل سارتر، صورتبندی دوبارهاش کردند.
سارتر که به شدت تحت تأثیر کیرکگور قرار داشت، مفهوم اضطراب ناشی از انتخاب آزادانه را «سرگیجه امکان» مینامد و میگوید که «آگاهی از خودانگیختگی خود میترسد» و در «هستی و نیستی» (۱۹۴۳)، سارتر با تصور خود هنگام قدم زدن در مسیر پرتگاهی باریک و بدون نرده محافظ، نمونه کیرکگوررا گلدوزی میکند.
سارتر در بررسی مفهوم اضطراب استدلال میکند که اگرچه سرگیجه او ترس از زمین خوردن نیست، اما در ابتدا از طریق ترس شروع خود را اعلام میکند، زیرا او خود را در حال تأمل در تمام شرایطی میبیند که میتواند باعث سقوط او از لبهها شود.
او میگریزد و تا جای ممکن از لبه دور میشود و مراقب جایی است که پاهایش را میگذارد. او رفتار خود را بر اساس انگیزه بقا شکل میدهد. با این حال، در اتخاذ این انگیزه، همانطور که به جلو میرود، برای او به طور فزاینده ای روشن می شود که باید به پذیرش مجدد آن تن دهد، بدون اینکه تضمینی برای انجام این کار وجود داشته باشد.
او به سرعت در مورد رفتار آینده خود، خود آیندهاش مضطرب میشود. اگر تمرکزش را از دست بدهد، یا تصمیم به دویدن بگیرد، چه؟ چه میشود اگر خود آیندهاش انگیزه بقا را که تا کنون او را حفظ کرده است کنار بگذارد و در عوض تصمیم بگیرد که در فضا قدم بگذارد؟ ممکن است، و این ترس او از این امکان است – هراس از آیندهاش و ناتوانی او در تعیین انتخابهایی که سرگیجه او، اضطراب او، سرگیجه کیرکگاردیاش از آزادی را شکل میدهد.