دکتر حاتم و ماجرای یک جنگیری؛ معرفی کتاب ملکوت
بهرام صادقی، نویسنده اصفهانی که عمر فعالیت ادبیاش کوتاه اما جریانساز و تأثیر گذار بود را با دو مجموعه داستان سنگر و قمقمههای خالی و داستان بلند جاودانهاش ملکوت میشناسیم. او که از اعضای مهم جُنگ ادبی اصفهان بود، انتشار داستان ملکوت را 5 سال پس از آغاز نویسندگیاش انجام داد. ملکوت با بیان قصه جنزدگی آقای مودت و سفر سه همراه دیگرش با او برای مداوا به سوی دکتر حاتم، پیشزمینهای میشود زاینده و ملون که مملو از جذابیت و ابداعاتی بدیل در عرصه داستاننویسی ادبیات ایران.
داستان ملکوت ابتدا در سال ۱۳۴۰ در مجله کتاب هفته و نه سال بعد در مجموعه داستان سنگر و قمقمه های خالی به چاپ رسید. در نهایت، انتشار ملکوت به صورت مستقل و جداگانه در سال ۱۳۵۰ اتفاق افتاد و تبدیل به یکی از پرطرفدارترین داستانهای بلند معاصر شد.
فراری سورئال از جنی به نام واقعیت؛ درباره موضوع و محتوای کتاب ملکوت
ملکوت به عنوان بلندترین داستان بهرام صادقی در یک نشست چند ساعته نوشته شد و اولین بار در جلسات ادبی جُنگ اصفهان خوانده شد. داستان ملکوت روایتگر ماجراجویی چهار دوست است که یکی از آنها دچار جنزدگی شده است. او که با نام آقای مودت به ما شناسانده میشود، توسط دوستانش نزد تنها پزشک شهر به نام دکتر حاتم میرود. دکتر حاتم جن را بدن آقای مودت خارج میکند و در مکالمهای با یکی از دوستان آقای مودت، از زندگی خود میگوید.
در همین نقطه ما به داستان اصلی ملکوت و شخصیت محوری این داستان یعنی دکتر حاتم و شخصیتی با نام م.ل به عنوان همراه همیشگی دکتر آشنا میشویم. نقص جسمی و بحران ذهنی آقای مودت و خلق بیمار شخصیت م.ل، ما را وارد داستانی هولناک و پر کشش میکند. روایتی داستان ملکوت در ساختار و محتوا پر است از تحقیر مظاهر و الزامات زندگی و البته نمادپردازی، ابهام و تکنیکهایی استفاده شده در داستانهای پلیسی-جنایی.
انتشار ملکوت نوید اتفاقی نو در ادبیات معاصر ایران بود که وامدار سنتی مدرن از بزرگانی چون هدایت بود. ملکوت صادقی به عنوان قلهای در میان آثارش، موجب افزایش ظرفیتهای تازه در ادبیات معاصر ایران شد. این ظرفیتها از ابتدا با مخاطب همراه میشوند.
باید اذعان داشت که بهترین شروع در بین آثار صادقی متعلق به ملکوت است. بهتر است بدون هیچگونه دخل و تصرف و تخلیص، این شروع را که ما را از لحاظ اعجاب و شگفتی به یاد شروع مسخ کافکا میاندازد، بخوانیم:
” در ساعت یازده شب چهارشنبه آن هفته جن در آقای مودت حلول کرد. میزان تعجب آقای مودت را پس از بروز این سانحه، با علم به اینکه چهره او بهطور طبیعی همیشه متعجب و خوشحال است، هر کس میتواند تخمین بزند. آقای مودت و سه نفر از دوستانش، در آن شب فرحبخش مهتابی، بساط خود را بر سبزه باغی چیده بودند…”
آقای مودت با سه نفر تا از دوستانش که عبارتاند از یک منشی جوان و یک مرد چاق و مرد ناشناسی که نویسنده در همان صفحات اوّل اعلام کرده است که «ما هیچ یک از مشخصات او را نمیدانیم و خیال ما را راحت کرده است که از این پس نخواهیم دانست شیوه القای ابهام که در داستانهای دیگر نویسنده سابقهاش را داریم در ملکوت هم ادامه دارد.
نویسنده به جای این که به توصیف و توضیحی درباره آقای مودت و چهرهاش به مخاطب بدهد، تجسم آن را به عهده خواننده گذاشته است. از طرفی میگوید چهره او به طور طبیعی همیشه متعجب و خوشحال بوده است و از طرف دیگر انتظار دارد که هر کس بتواند میزان تعجب او را بعد از بروز این سانحه تخمین بزند. غافل از این که درست بر عکس قیافه ای که همیشه متعجب و خوشحال باشد، لابد وقتی هم که از یک چیزی تعجب میکند، هیچ تغییری نمیکند و کماکان متعجب و خوشحال است و میزان تعجب او را به این سادگیها نمیتوان تخمین زد.
در توصیف شب مهتابی مخاطب معنی را به راحتی فهم میکند اما واژه فرحبخش در ادامه این توصیف به مخاطب جنسی از روایت سوم شخص را معرفی میکند و نه اوّل شخص، چراکه در یک روایت اول شخص، زاویه دید معین است و مرجع هر صفتی مشخص است. این نوع دیگری از ابهام است که در ساختار و ساختمان داستان و قواعد پرداخت ملکوت توسط صادقی لحاظ شده است.
در ادامه این شروع هیجانانگیز، شخصیت دکتر هم حاضر میشود؛ او که زن جوان و زیبایی داشته است که به تازگی او را به قتل رسانده است و نامش ملکوت بوده است. دکتر قرار است فردا صبح از شهر برود و به همه مردم شهر آمپولی را تزریق کرده که به گفته او برای طول عمر و… مفید است. این اتفاقات غریب و تصادفی در فصل اول تنها برای این است که صادقی ما را از داستان حلول جن در بدن آقای مودت به ماجراهای دیگری بکشاند که دیگر هیچ ربطی به آقای مودت و دوستانش ندارد و دعوت به هزارتویی است جانفرسا…
جعفر مدرس صداقی درباره ملکوت و شیوه کار صادقی در کتاب چشمهایش و ملکوت، میگوید:
“دلبستگی محافل روشنفکری ما به عوالم و هم انگیز و مالیخولیایی بوف کور مقدمه و پیشدرامدی بود و زمینهای فراهم کرد برای دلبستگی به آنچه از ادبیات گروتسک اروپای قرن بیستم و از ادبیات پوچی دستگیرمان شده بود و این دلبستگی که با ترجمههای صادق هدایت از کافکا تداوم یافت با ترجمههایی از آثار ژان پل سارتر و آلبر کامو و نمایشنامههای اوژن یونسکو و ساموئل بکت تبدیل شد به یک شیفتگی.
آثار و عوارض این شیفتگی را هم در ملکوت و داستانهای سنگر و قمقمههای خالی میبینیم و هم در نمایشنامههای بهمن فرسی و عباس نعلبندیان. تلفات و ویرانی و وحشت دو جنگ جهانی در اروپا بستری فراهم کرد برای بالیدن ادبیات پوچی در اروپا و سرخوردگی و ناامیدی بعد از کودتای مرداد ۱۳۳۲ هم بستری به وجود آورد برای اشاعه این ادبیات از طریق ترجمهها و بالیدن گونه وطنی این ادبیات در جامعه ما.”
خالق ملکوت کیست؟ مروری بر زندگی بهرام صادقی
بهرام صادقی (دی ۱۳۱۵ در نجفآباد – آذر ۱۳۶۳، تهران) نویسندهای بود از پدری پیشهوری و دوستدار ادبیات. او در سال 1329 پس از گذراندن دوره ابتدایی در زادگاهش برای ادامه تحصیل به اصفهان رفت. در این شهر به محافل ادبی راه یافت و شروع به سرودن شعرهایی با نام مستعار صهبا مقداری کرد. با وجود چاپ شعرهایش در مجلات ادبی، هرگز مجموعه مدونی از این آثار به دست ما نرسید. در ۱۳۳۴ و پس از قبول شدن در رشته پزشکی به تهران آمد و تحصیلات خود را در مقطع دکترا در پزشکی و طبابت در دانشگاه تهران ادامه داد.
نخستین داستان صادقی در دی ماه سال ۱۳۳۵ در مجله سخن به چاپ رسید و بعدها نیز دیگر داستانهایش در مجلات ادبی منتشر شدند. او کماکام و بر سیاق قبل، اشتیاقی به انتشار این داستانها به شکل یک کتاب نداشت. در ۱۳۳۷ برای مدتی عضو هیأت نویسندگان مجله صدف از نشریات مطرح سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد، بود. بهترین داستانهای صادقی میتوانیم بین سالهای ۱۳۳۵ تا ۱۳۴۵ ببنیم.
در همین درنگ کوتاه کوتاه شاهد خلق تعدادی از فراموشنشدنیترین آثار ادبی ایران هستیم که نتیجتاً صادقی را به عنوان یکی از درخشانترین داستاننویسان دهه سی خورشیدی تبدیل کرد. به عنوان یک تقدیر از فعالیت ادبی صادقی، در ۱۳۵۱ جایزه فروغ فرخزاد به او تعلق گرفت. صادقی نگاهی تلخ و همزمان طنزآمیز و شناختی دقیق از فرم داستان مدرن، نو و سوررئال داشت.
او سعی داشت در هر داستان، شیوه تازهای برای بیان مفاهیم مورد نظرش پیدا کند. از این رو در هر کارش با تجربه جدیدی مواجه میشویم. در متن آثار صادقی، کشف و شهود ناشناختگی و امور رازآمیز به شکلی طبیعی در داستان جاری میشوند تا همواره احساس رخدادی قریبالوقوع برای مخاطب گوشزد شود. از بهرام صادقی جز داستان بلند ملکوت، که برای اولین بار در شماره دی ماه سال 1341 کتاب هفته چاپ شد، مجموعه داستان سنگر و قمقمههای خالی و چند داستان پراکنده در نشریات باقی است.
محمدرضا اصلانی نیز یادداشتهای پراکنده، اشعار و داستانهای چاپ نشده صادقی را در مجموعه بهرام صادقی: بازماندههای غریبی آشنا در سال ۱۳۸۴ گردآوردی کرد.
از اقتباسهایی که از آثار صادقی صورت گرفت میتوان به اقتباس سینمایی خسرو هریتاش در سال ۱۳۵۵ بر اساس ملکوت در فیلمی به همین نام اشاره کرد که البته به نمایش عمومی هم در نیامد و تنها در یک اکران جشنوارهای به نمایش درآمد. اقتباسی دیگر نیز از داستان ملکوت به دست مانی حقیقی در فیلمی با نام اژدها وارد میشود در سال 1395 در سراسر کشور اکران شد.
اگر به کتاب ملکوت علاقهمند شدید و قصد دارید تا اطلاعات بیشتری درباره زندگی و آثار بهرام صادقی کسب کنید، اینجا را کلیک کنید.
بخشی از کتاب ملکوت
“آخرین زنم را همین امشب خفه خواهم کرد. این کاری است که شبهای آخر اقامتم در شهر و دهی که باید ترکش کنم انجام میدهم، او اکنون با خیال راحت و دلی سرشار از عشق و محبت من خوابیده است. چقدر دلم میخواست عقیم نبودم و میتوانستم بچه دار بشوم، آن وقت تشنجها و جانکندنهای فرزندانم را نیز تماشا میکردم.
اما این م. ل… اما این م.ل… او با همه کسانی که تا کنون در عمرم دیدهام فرق دارد و تنها کسی است که خیالم را ناراحت میکند، او مرا به زانو در خواهد آورد! ذرهای از مرگ نمیترسد به استقبال آن میرود. مرگ، دهشت، بیماری، رنج برایش مسخرهای بیش نیست. او چهل سال شکنجهها را تحمل کرده است و همین مرا در مقابلش ضعیف و متزلزل میکند…”
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.