فکرش را بکن چیزی به امتحانات ورودی دانشگاه نمانده، میخوانی و میخوانی تا بهترین نمرهها را بگیری و به آرزوی خودت و خانوادهات برسی؛ قبولی در رشتهی پزشکی. ناگهان همه چیز بههم میریزد. دلبسته میشوی، آن هم نه دلبستهی یک آدم واقعی، بلکه شیفتهی یک روح. روحی که در اینترنت زندگی میکند و عین خودت خورهی کتاب است، اما حاضر نیست از اینترنت بیرون بیاید تا او را ببینی.
چهکار میکنی؟ تصمیم میگیری خودت بروی دنبالش و پیدایش کنی؟ شنیا هم همین کار را کرد. همهی چیزهایی را که دربارهاش میدانست کنار هم چید تا سرنخی پیدا کند و به او برسد، اما همهچیز جعلی بود، یک دروغ بزرگ.
از متن کتاب:
بلایی که به سرم آمده بود این بود که بیشتر از هر کسی در هر زمانی دلم برای مارسلو تنگ شده بود. از اینکه به یک روح وابسته شده بودم احساس حماقت میکردم. از اینکه ممکن بود برای همیشه از زندگیم ناپدید شود، میترسیدم. نمیدانستم مشکلش چیست اما واضح بود که مشکلی دارد و دلم پر میکشید تا بهش کمک کنم. هیچکاری از دستم برنمیآمد تا جلوِ این وضع را بگیرم.
صبر. این همان واژهای است که بیشتر از تمام واژههای لغتنامه ازش بیزارم.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.