پس دریک چی؟
زک وقتی دوست صمیمی اش برت جونز، برای دیدنش از زمین به نبولون آمد، سر از پا نمی شناخت. ولی وقتی زک، برت را به دریک، دوست صمیمی اش روی نبولون معرفی کرد، دردسر شروع شد! دریک وقتی می دید زک و برت توجهی به او نمی کنند و هی لطیفه های قدیمی شان را برای همه تعریف می کنند.
و می خندند، احساس کرد او را کنار گذاشته اند. اول زک متوجه نشد چرا دریک خوشحال نیست. ولی خیلی زود فهمید رفتارش با دریک منصفانه نبوده است و چقدر خوش شانس است که دو تا دوست صمیمی دارد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.