خب معلوم است! غلاف هم تا وقتی من آواز نخواندم، باز نشد. ممکن است دانه ها هم برای این که بزرگ شوند، موسیقی لازم داشته باشند! خب، بگذار ببینم.» برای همین، اول شروع کردم به زمزمه.
ای دانه ها، ای دانه ها، رشد نمی کنید چرا؟
چرا خسته و تنبلید، آخر چرا آخر چرا؟
داشتم خودم را تکان می دادم که دستم خورد به کتابخانه.
ای آخ و واخ! ای آخ و واخ، به قفسه زدم دستم را
پیپ یکهو جیغ کشید: «زویی! دانه ها دارند یک تکان هایی می خورند، همین جور آواز بخوان!»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.