مروری بر کتاب خانه لهستانی ها نوشته مرجان شیرمحمدی
مرجان شیرمحمدی نویسنده کتاب خانه لهستانی ها ، داستاننویسی شناختهشده است. او در سالهای گذشته چندین کتاب منتشرکرده که از اقبالِ مناسبی برخوردار بودهاند و پایشان به سینما نیز باز شده است.
آخرین رمان او تا امروز یعنی خانه لهستانی ها احتمالاً متفاوتترین اثر اوست. خانه لهستانی ها داستانِ آدمهای ساکن در خانهای بزرگ در جنوبِ تهراناند، خانهای بازمانده از سالهای دور. خانهای که میگویند در زمان جنگ جهانی دوم برای پناه دادن به آوارگان جنگزدهی لهستانی خریده شده است. اما حالا به جای لهستانیها، چند خانوادهی ایرانی در آن زندگی میکنند.
داستان خانه لهستانی ها در زمانهی پهلوی دوم میگذرد و قصهی آدمها و رازهایی که هر کدام در سینهی خود دارند موضوعی میشود برای روایتهای نویسنده. در این خانه که هر کس اتاقی اجارهای دارد، عنصرِ «ندار بودن» گره خورده با گذشتهای وهمآلود که باعث شده ماجراهای خاص و حتا خشنی رقم بخورد.
داستان خانه لهستانی ها داستانِ خواهرانی سالخورده، یا زنی را روایت میکنند که تنها مانده است. مرجان شیرمحمدی با زبانی داستانگو و تلاش برای بازآفرینی یک هویت مکانی و گره زدنش با وجوهِ شخصی هر یک از قهرمانانِ خود، قصهای خواندنی نوشته است.
خانه لهستانی ها مملو از لحظات احساسی و روایی است که در آنها میتوان ردِپای هراسِ از رها شدن در دلِ شهر را درک کرد. قصهای از زنانی که این خانه دنیای شخصیشان است و اگر کسی به این دنیا تعدی کند سرنوشتِ چندان خوبی در انتظارش نیست.
بررسی رمان خانه لهستانی ها
رمـان خانه لهستانی ها نوشـتۀ مرجان شـیرمحمدی اسـت. این رمـان روایـت ماجرایی اسـت که در دورۀ پهلوی دوم اتفاق میافتد.
شـخصیت مهم این داسـتان بـا نـام پـری نام دارد. او شـخصیتی لوطیمنش و باغیـرت دارد. مرجان شـیرمحمدی در پرداختـن بـه ایـن شـخصیت، از ویژگیهـای لوطیهـا کـه در داسـتانهای مهمـی همچـون داش آکل بازنمایی شـده، تاثیر پذیرفته است.
خانه لهستانی ها داسـتان مسـتأجرهایی اسـت که در خانهای قدیمی زندگی میکنند. خانه لهستانی ها از زبان سـهراب که پسـربچهای ده سـاله و سـاکن آن خانه اسـت روایت میشـود. پری که خالۀ سـهراب اسـت، سـالها پیـش بـا مـردی لوطی به نـام «آقـا جلال گیـوه چـی» ازدواج کـرده و آقا جلال در طی یک زدوخورد، کشـته میشـود؛
امـا پری هیچگاه این واقعیـت را نمیپذیرد و گمان میکنـد کـه جلال یک روز برمیگردد. شـخصیت پری، شـخصیتی لوطیمنش و بامعرفت اسـت.
«آمیـز جلال همچیـن آدمیـه. مـردمداره، از ضعیـف دفـاع میکنـه، باغیرتـه، لوطیـه… کسـی کـه لوطـی باشـه، ژاندارمـم هسـت، قاضی هم هسـت، شـاطر نونوا هم هسـت، نمـیذاره حـق بخوابه. دلشـو به کفتـر خوش نمیکنه. تـو خونهای که زن غریبه هسـت، پیژامـۀ ابریشـمی نمیپوشـه. به نامـوس مردم نگاه نمیکنه. ناموسـش شاهرگشـه، بهش دلبسـتگی داره. نامـوس مردمـو ناموس خـودش میدونـه. معرفـت داره، دلاوره. حالیت شد؟»
( از متن رمان خانه لهستانی ها نوشته مرجان شیرمحمدی )
سـهراب بـرای آنکـه از کارهـای خالـه پـری سـردرآورد، مدام بـا او گفتگـو میکنـد و دوروبرش میپلکـد.
«گفت: اتاق مردمو دید میزدی؟
گفتم: دنبال توپم میگشتم
گفت: تو برفها؟
گفتم: فکر کنم زیر برفها مونده.
گفت: مگه خودت ناموس نداری؟ـ خودم را زدم به آن راه؛ ناموس؟
موهایـش را ول کـرد و برگشـت طـرف من و با اخم گفت: نامـوس یعنی مادرت، یعنی من، یعنی بانو.»
(از متن رمان خانه لهستانی ها نوشته مرجان شیرمحمدی )
یـک شـب کـه سـهراب بـه اتـاق خالـه پـری مـیرود و از او میخواهـد یادگاریهای آقا جلال را بـه او نشـان دهد، در میان وسـایل آقـا جلال، قـدارهای میبیند.
«خالـه پری…وقتی سـرحال بـود، از خیلی چیزها بـرای من میگفـت. از دلاوریهای آقا جلال، از بزنبهـادر بودنـش، از مـرام و مردانگـیاش. میگفـت توی زورخانـۀ غریبون وقتـی آق جلال میرفتـه وسـط گـود، همه مـات و متحیرش میشـدند. وقتـی میرفته زیـر سـنگ، زنـگ زورخانـه را بـراش میزدند. میگفت سـنگ آق جلال، سـنگینترین سـنگی اسـت کـه این شـهر به خـودش دیـده و از شـهرهای دیگـر هـر لات و پهلوانی آمـده، نتوانسـته برود زیر سـنگ آق جلال»
( از متن کتاب خانه لهستانی ها نوشته مرجان شیرمحمدی )
مدتـی بعـد، صاحبخانـه فـوت میکنـد و پسـرش از مسـتاجرها میخواهد کـه خانه را تخلیـه کننـد. چنـد روز بعـد، پسـر صاحبخانـه به شـکل مرموزی کشـته میشـود. همـان شـب وقتی سـهراب به اتاق خالـه پری میرود، بـوی نامطبوعـی را در اتاق حس کـرده و رد زخمـی را بـر دسـت خالـه پـری مشـاهده میکند…
لوطیها چـه در ابتـدای دورۀ داستاننویسـی نویـن در ایـران و چـه اکنـون، یکـی از تیپهـای مهـم و تأثیرگذار در داسـتانها هسـتند و اگرچـه در دورۀ کنونـی این قشـر به حاشـیه رانده شـده و تأثیر آنها بـر وقایع جامعه کاهـش یافتـه اسـت؛ امـا کماکان برخـی از نویسـندگان در شـخصیتپردازی داسـتانهای خود از آداب و فرهنـگ ایـن افـراد اسـتفاده میکننـد.
البته که بـا توجه به کمرنـگ بودن حضـور ایـن افراد در جامعه، شـناخت نویسـندگان کنونی از شـخصیت این افـراد و بازتاب این میـزان از شـناخت در داستانهایشـان نسـبت بـه دورههای پیشـین، کمتـر و ناملموستر اسـت؛
زیـرا نویسـندگانی کـه در گذشـته دسـت بـه بازنمایی شـخصیت این افـراد در داستانهایشـان میزدنـد، از وقایـع آنروزهـا بـه خوبـی باخبـر بودنـد و تأثیـر ایـن افـراد را بر اتفاقـات جامعه لمـس میکردنـد و چـه بسـا که در اطرافشـان نیز افـرادی از ایـن گروهها حضور داشـته و آنها میتوانسـتند بـه راحتی شـاهد واقعیت وجـودی آنها باشـند.
«دسـت نمیتونـی بزنی. خیلی تیـزه. اصلا بهش میگن تیـزی، از بس که تیـزه. بچهبازی نیسـت…. وقتـی گردنکلفتـا و زورگوهـا مردمـو یقه میکنـن، به گوش جلال میرسـه، میـره و بـا ایـن قـداره بابـای اونـی رو که برای مردم اشـکال درسـت کـرده، در مـیآره. سـبیل همهشـونو خاکـی میکنـه و برمیگـرده. دسـت به قـدارۀ جلال، تل نـداره. ولی ایـن قـداره رو فقـط و فقط برای گرفتن حق از غلافش میکشـه بیـرون. آقا جلال نوچه نیسـت. رئیـس نداره. اوسـتا نـداره. اوسـتاش خداسـت. اون بدون عقیـده از ایـن قداره اسـتفاده نمیکنـه… ایـن قداره رو نشـونت دادم و داستانشـو برات گفتم تـا دیگه به امثال اون کیای ریقماسـی نگـی لوطی. لوطی بودن آداب داره. فهمیدی بچه؟»
( از متن رمان خانه لهستانی ها نوشته مرجان شیرمحمدی)
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.