معرفی کتاب در باب حکمت زندگی نوشته آرتور شوپنهاور
the Wisdom of Life
کتاب در باب حکمت زندگی نوشته آرتور شوپنهاور یکی از آثار معروف و تأثیرگذار این فیلسوف آلمانی است که در سال ۱۸۳۰ منتشر شد. در این کتاب، شوپنهاور به بررسی مباحثی مانند خوشبختی، تقدیر، اخلاق، زیبایی و هنر پرداخته و سعی برآن دارد راهنمایی برای دستیابی به حکمت زندگی ارائه دهد.
آرتور شوپنهاور با تکیه بر نظریههای فلسفی خود و همچنین با استفاده از مثالها و نقل قولهایی از منابع مختلف فرهنگی و دینی، به نشان دادن تضاد بین خواستههای انسان و واقعیت جهان میپردازد و معتقد است که راه حل برای کاهش رنج و ناراحتی در کنترل خواستهها و پذیرش تقدیر است.
ایده اصلی کتاب در باب حکمت زندگی این است که انسان باید با تقدیر خود صلح کرده و خواستههایش را در کنترل خویش درآورد تا بتواند خوشبختی را در زندگی بیابد.
آرتور شوپنهاور در کتاب در باب حکمت زندگی همچنین تأکید میکند که هنر و فلسفه میتوانند منابعی برای آرامش روح و ارتقای فکر باشند.
کتاب در باب حکمت زندگی یک متن جذاب و قابل فهم برای علاقهمندان به فلسفه است که با به چالش کشیدن دیدگاههای رایج درباره معنای زندگی، به تحلیل و ارزیابی آنها میپردازد.
آرتور شوپنهاور در کتاب در باب حکمت زندگی چه میگوید؟
آرتور شوپنهاور فیلسوفی آلمانی بود که معتقد بود جستجوی خوشبختی را می توان انگیزه اصلی همه رفتارهای انسانی است.
معروف ترین اثر شوپنهاور و اوج اندیشه فلسفی او، جهان همچون اراده و تصور به دو بخش تقسیم میشود.
بخش اول بر جهان به عنوان یک بازنمایی یا ایده تمرکز دارد. این توضیح می دهد که چگونه می توانیم جهان و ذهن خود را از طریق ایده های مکان، زمان، علیت و اعداد درک کنیم.
بخش دوم جهان را به عنوان اراده بررسی می کند. این به این میپردازد که چگونه اراده را در خود تجربه میکنیم، زیرا همه اعمال را ناشی از خواستهها یا ترسها میدانیم – از تمایل یا عدم تمایل خودمان به انجام کاری.
شوپنهاور معتقد بود که شناخت این حقیقت به ما کمک میکند بر رنج غلبه کرده و زندگیای داشته باشیم که در آن با آنچه که هستیم راحت خواهیم بود.
او به خاطر نگاه بدبینانهاش به جهان و اعتقادش به این که خوشبختی ما به طور مستقیم با تمایل ما برای پذیرش واقعیت نسبت دارد.
آرتور شوپنهاور در کتاب در باب حکمت زندگی میگوید که زندگی اساساً دردناک و مملو از رنج و مصیبت است. او فکر میکرد بزرگترین رنج، ناشی از آگاهی ازاین حقیقت اجتناب ناپذیر در مورد هستی است.
علاوه بر این، از آنجایی که این جهان در نهایت بر اراده غیرمنطقی پیش میرود تا عقل یا عدالت، هیچ راهحل نهایی برای مشکلات ما وجود ندارد.
بهترین کاری که می توانیم انجام دهیم این است که با تبدیل شدن به گوشه نشینان زاهدی که از تعقیب دنیوی دست میکشند، خود را از کشمکشهای زندگی دور کنیم. با کاهش میل خود به چیزهای بیرونی، میتوانید از درون به آرامش برسید.
شوپنهاور در کتاب در باب حکمت زندگی بر این باور بود که افراد بواسطه نفع شخصی خود برانگیخته میشوند و هرگز نمیتوانند بهطور واقعی شاد باشند مگر اینکه این واقعیت را تشخیص دهند.
کار زندگی او بر تجزیه و تحلیل رفتار انسانی و کمک به مردم برای دستیابی به خودآگاهی برای داشتن زندگی کاملتر متمرکز بود.
ایدههایی که ۲۰۰ سال پیش در نوشتههای او و کتاب در باب حکمت زندگی منعکس گردیده، به زندگی امروز نیز مرتبط اند. در واقع، بسیاری از ایدههای آرتور شوپنهاور توسط اساتید خودیاری امروزی و نویسندگان کتابهای معروف و پرفروش روانشناسیِ تدریس میشوند.
شوپنهاور معتقد بود که برای رسیدن به خوشبختی، لذت بردن کافی نیست. در عوض، او استدلال کرد که با تمرکز بر اراده خود برای زندگی و تحقق ظرفیتهایمان به عنوان انسان، میتوانیم به رضایتی پایدار دست یابیم.
شوپنهاور باور داشت که اکثر مردم محکوم به داشتن زندگی فلاکتبار هستند، زیرا آنها هنگام جستجوی خوشبختی از ایدهآلهای نادرست پیروی میکنند.
او در کتاب در باب حکمت زندگی میگوید مردم به اشتباه فکر میکنند که امور بیرونی مانند پول، شهرت و موفقیت آنها را خوشحال میکند.
بنابراین آنها زمان و انرژی خود را صرف کار سخت برای به دست آوردن این چیزها میکنند، همه این چیزها جای آنکه منجر به شادی شوند، موجب ناراحتی بیشتر میشوند، زیرا زودگذرند و هیچ ارزش واقعی دیگری جز لذتی موقت ندارند.
در باب حکمت زندگی : در جستجوی شادکامی
آرتور شوپنهاور در کتاب در باب حکمت زندگی ، رنج، درد و شر را به عنوان فراخوانی برای عمل تحلیل میکند.
به گفته او، دو دشمن بزرگ شادی انسان، درد و ملال است.
شوپنهاور توضیح می دهد:
«کلیترین بررسیها به ما نشان میدهد که دو دشمن خوشبختی انسان درد و ملال هستند. ممکن است فراتر برویم و بگوییم که در درجه ای که از یکی دور شویم، به دیگری نزدیک می شویم. زندگی در واقع یک نوسان کمابیش شدید بین این دو را ارائه می دهد.»
دلیل این امر این است که هر یک از این دو قطب در تضاد مضاعف با دیگری، خارجی یا عینی و درونی یا ذهنی قرار دارند. محیط نیازمند و فقر باعث درد می شود. در حالی که اگر مردی بیش از حد خوب باشد، بی حوصله است.
بر این اساس، در حالی که طبقات فرودست درگیر مبارزه ای بی وقفه با نیاز، به عبارت دیگر، با درد هستند، طبقه بالا نبردی دائمی و غالباً ناامیدکننده با کسالت را ادامه می دهد.
او مشاهده کرد که از طریق تجربه دست اول خود در مورد مشکلات زندگی، می توانیم چالش های خود را به جای اینکه از آنها خجالتی بکشیم، بپذیریم. با این کار میتوانیم خودمان را بهبود بخشیم و انسانهای عاقلتری شویم.
شوپنهاور میگوید که اکثر مردم در زندگی روزمره خود ناخودآگاه میمانند، زیرا از آنچه برای آنها غریزی و سهل است پیروی میکنند.
آنها در همین حال باقی میمانند مگر آنکه اتفاق بد یا دردناکی برایشان رخ دهد. وقتی این اتفاق میافتد، مجبور میشوند جور دیگری به مسائل نگاه کرده و از پشت پرده سادهلوحی که پشت آن پنهانشدهاند به در آیند.
برای غلبه بر شوراقبالیهای زندگی، رویدادها، فعالیتها و تجربیاتی را بیابید که بهترینها را برای شما به ارمغان میآورد. آن چیزها که شما را زنده میکند را دو چندان کرده و تجربیاتی را که شما را نگونبخت میسازد، کاهش دهید.
شادی یا به حداقل رساندن درد در زندگی با قبول مسئولیت زندگی و دادن قدرت کمتر به شرایط بیرونی برای شاد کردن شما شروع میشود. و یافتن راههایی برای تفسیر وقایع منفی به گونهای که شما را برای مدتی طولانی ناراحت نکند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.