معرفی کتاب شازده احتجاب؛ قصه شبی که صبح شد و خانی که رفت!
کتاب شازده احتجاب رمانی است نوشته هوشنگ گلشیری، نویسنده اصفهانی و مؤسس جُنگ ادبی اصفهان که در سال 1348 منتشر شد. این داستان که نقطه عطفی در کارنامه ادبی گلشیری محسوب میشود، اولین بار در جلسهای برای اعضای جُنگ اصفهان و اقرادی مانند ابوالحسن نجفی خوانده شد. شازده احتجاب با استقبال بسیاری روبرو شد و از نمونههای موفقیت آن میتوان به ترجمه آن به زبانهای مختلف اشاره کرد.
از هوشنگ گلشیری در سالهای فعالیت ادبیاش چندین مجموعه داستان و رمان و البته آثار غیرداستانی از جمله مجموعه مقالات و همچنین تصحیحات ادبی به جا مانده که شازده احتجاب را میتوان در بین این کارنامه پربار، نقطهای درخشان دانست.
شازده احتجاب رمانی است درباره یکی از بازماندگان سلسله قاجار که ساکن عمارت بزرگی است. او صاحب فرزندی نیست و تمام خدمتکاران و مستخدمان عمارت را اخراج کرده و اکنون درگیر بیماری مرگباری شده است. ماجرای شازده احتجاب در این رمان به نوعی بازخوانی روایت فروپاشی نظام پادشاهی در دریای اوهام و خیالات گذشته است به ضمیمه استبدادی شخصی و خانوادگی.
این رمان یکی از پرطرفدارترین آثار ادبیات معاصر فارسی است که توسط انتشارات نیلوفر منتشر میشود و به دست مخاطبان و علاقهمندان ادبیات فارسی میرسد.
شازده احتجاب و محاکات یک زوال؛ درباره موضوع و محتوای کتاب شازده احتجاب
رمان موجز و خارقالعاده شازده احتجاب توانست که توجه جامعه ادبی ایران را برانگیزد و گلشیری را به شهرت و شناسایی توسط مخاطبان عام و خاص ادبیات برساند، این رمان از قویترین و مهمترین داستانهای ادبیات معاصر ایران است که به توصیف زوال طبقه اشراف با تکنیک مدرن جریال سیال ذهن میپردازد.
گلشیری برای خلق شازده احتجاب، به مطالعهای گسترده درباره دوره قاجار پرداخته و برای ترسیم فضای آن عصر، از نثر و فرهنگ عهد قاجار استفادههای بسیاری کرده است و در نتیجه، این محتوا را که به عنوان ماده خامی در دست داشته، مطابق ذوق خود و البته تکنیک و فرمی ویژه، در قالب روایت تاریخی ناگفته و جنبههای مستور واقعیت به توصیفی زنده و درونی تبدیل کرده است.
شازده احتجاب، آخرین بازمانده خاندانی اشرافی، آخرین شب زندگی خود را میگذراند. سر شب وقتی به خانه میآمده مراد-شخصیتی که در همه صحنه های مرگ رمان حضور دارد- را دیده است و اینک که حتم دارد مرگش فرارسیده میخواهد خودش را بشناسد.
پس به سفری پربار در رؤیا و تاریخ میرود؛ سفری که محرک و انگیزهاش، عکسهای بازمانده از گذشتگان است. پیرمرد در زمان و مکان ثابت است اما جریان ناخودآگاهی که آزادانه دنبال میشود ما را از مسیر پرپیچ و خم زندگی اشرافیت زمیندار عبور میدهد. فخر النساء، همسر درگذشته شازده، مهمترین جا را در ذهن او دارد.
شازده میخواهد از طریق شناخت فخر النساء میخواهد خودش را بشناسد. فخرالنساء که خـود قربانی این خاندان شازده است، عاقبت شازده را به پوچی زیست اجدادش و خودش آگاه میکند. در بخشی فخرالنساء روند این زوال را اینگونه بیان میکند:
“با یکی دو ساعت، کار چند سال اجداد والاتبار را بی سکه کرد. شوخی نیست با یک فرمان ساده توانست یک خیابان آدم را به دم چرخ و دندههای تانک و زره پوش بدهد.”
در شازده احتجاب میبینیم که مردم دیگر رعیتی ساده نیستند. آنها در دوره شکلگیری طبقه متوسط، تبدیل به ملت شدهاند و در صحنه سیاسی ایران، نقشی تعیینکنندهتر دارند. البته مردم در رمان شازده احتجاب حضوری جدی ندارند؛ یا نوکرند یا سورچی و باغبان، و یا قحطی زدگاند و در بهترین شکل هم عصیانکنندگانی هستند که به رگبار مسلسلی کشته میشوند.
نگاه گلشیری به مردم به مثابه یک عنصر تاریخی در سیر رمان شازده احتجاب، بسیار متفاوت است. در شازده احتجاب بیشتر پوسیدگی یک فرهنگ سنتی مطرح است و رئالیسم او در حد روانشناسی انسانهای نمادین است. رمان شازده احتجاب را میتوان خلاقیت هنری گلشیری دانست. در شازده احتجاب، حوادث گوناگون بدون تداوم زمانی و مخلوط با یکدیگر در معرض دید خواننده قرار میگیرند و حوادث گذشتههای دور و نزدیک در یک زمان در ذهن شازده با هم تلاقی مییابند.
شازده احتجاب در پس تجربههای چوبک در سنگ صبور و شعلهور در سفر شب، به شیوه تکگویی درونی خلق میشود و کودکی، تاریخ، تنهایی و رؤیا را به حالی موازی در متن رمان جریان مییابند. در روایت شازده احتجاب، زمان حال اهمیتی ندارد و زمان آینده نیز وجود ندارد. تنها زمانهای مرده گذشته است که ذهن شخصیت اصلی زمان را احاطه کردهاند.
رویدادهای گذشته همدیگر را پس میزنند و زمان حال به سوی آینده پیش نمیرود همانطور که شازده دارد میمیرد در باتلاق گذشته فرو میرود اما گذشته نیز با ترتیب زمانی تنظیم نمیشود و گذشتههای متفاوت در یک زمان به ذهن میآیند. این شیوه نو برای توصیف حسرتها، وسوسهها و احساسهای شازده، به خوبی حق مطلب را ادا میکنند. شازده احتجاب را میتوان میراثی از هوشنگ گلشیری دانست که بهترین سبک را برای بیان جهانی از بین رفته و مضمحل است.
عمری به داستان و خوابی به واقعیت؛ مروری بر زندگی هوشنگ گلشیری
هوشنگ گلشیری زاده ۲۵ اسفند ماه سال ۱۳۱۶ در اصفهان ، یکی از نویسندگان نامآور ادبیات معاصر ایران است. او با تحصیل در رشته ادبیات فارسی در دانشگاه اصفهان در سال 1338 و آشنایی با انجمن ادبی صائب، مقدمه کار ادبی خود را آغاز کرد. او در ابتدای این فعالیت به گردآوری متون و منابع فولکلور مناطق اصفهان پرداخت.
در کنار تأسیس جُنگ ادبی اصفهان، هوشنگ گلشیری کار تدریس را نیز انجام میداد و از سال ۱۳۵۳ تا در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، مشغول به کار بود؛ دعوتی که توسط بهرام بیضایی صورت گرفت. در سال ۱۳۵۸ بود که گلشیری با فرزانه طاهریِ مترجم ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای غزل و باربد بودند. احمد گلشیریِ مترجم و سیامک گلشیریِ نویسنده، برادر و برادرزاده او هستند.
هوشنگ گلشیری با کارنامهای پربار از آثاری همچون رمان شازده احتجاب، آینههای دردار، جننامه و مجموعه داستانهایی مانند جبهخانه و نیمه تاریک ماه، سرانجام در سن ۶۲ سالگی و بخاطر بیماری مننژیت که از سال 1387 گریبانگیرش شده بود، در تهران چشم از جهان فروبست و در امامزاده طاهر شهر کرج آرمید.
متاسفانه تمام کتابهای هوشنگ گلشیری تا پیش از درگذشت او در سال ۱۳۷۹ ممنوع چاپ بودند اما باید اشاره داشت که پس از درگذشت هوشنگ گلشیری در خرداد ۱۳۷۹، بنیاد هوشنگ گلشیری به دست همسرش، فرزانه طاهری و تعدادی از دوستان و همچنین طرفداران هوشنگ گلشیری تأسیس شد و جایزه ادبی به نام او هر ساله به آثار برتر در حوزههای مختلف ادبیات داستانی اهدا میشود.
از موفقیتها و استقبال از آثار هوشنگ گلشیری میتوان به محبوبیت رمان شازده احتجاب و اقتباس سینمایی که از آن به کارگردانی بهمن فرمان آرا در سال 1353 صورت گرفت اشاره کرد. این فیلم با بازی افرادی مانند جمشید مشایخی، فخری خوروش و نوری کسرائی، موسیقی احمد پژمان و فیلمبرداری نعمت حقیقی در بخش جانبی پانزده روز با کارگردانان جشنواره فیلم کن سال ۱۹۷۵ به نمایش درآمد.
اگر به کتاب شازده احتجاب علاقهمند شدید و قصد دارید تا اطلاعات بیشتری درباره زندگی و آثار هوشنگ گلشیری کسب کنید، اینجا را کلیک کنید.
بخشی از کتاب شازده احتجاب
“…هی باید عطر بزنم به موهایم، به سینهام، به دستهایم. اما مگر بویش میرود؟ نشسته بود جلو بخاری و کتابها را میانداخت میان آتش. میگفت: فخر النساء، زیر و روش کن تا همهاش بسوزه. نمیخواهم تو هم… . گفتم: شازده، اینها خیلی ارزش داره. گفت: زیر و روش کن، فخر النساء. عکس را گرفت جلو صورتم، گفت: جد کبیر را ببین.
جد کبیرش دوزانو نشسته بود و دستهایش را گذاشته بود روی دو ران بزرگش. به دو بالش یا سه تا پشت داده بود. روی تخت مرصع نشسته بود، شازده گفت. شمشیر روی پایش بود. سبیلش پرپشت بود، با آن نوکهای تابیده. چشمهایش زیر ابروهای پرپشتش پیدا نبود، خندید. آن قدر بلند خندید که ترسیدم. کتاب را بست و پرت کرد وسط آتش که داشت گر میکشید… آن همه کتاب تازه مگر میسوخت؟”
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.