ـ داشتم فکر میکردم از قضا
ـ همین حالا / قبل این که پیاده شیم
ـ که سؤال منم هس
ـ میفرماد؟
ـ میفرماد چی میفرماد / ʼقرنها بگذشت و این قرن نویست / ماه آن ماه است آب آن آب نیستʻ
ـ قرن نو، چشم انتظار قرن نوییم واقعاً؟
ـ نیستیم؟ / زمانه میگذره / قرن بر ماست که میگذره
ـ عین آبی که میگذره / چیزاییم هست که نمیگذره، چیزای همیشگی / بخون دوباره
– ماه آن ماه است آب آن آب نیستʻ
ـ جوابته واقعا؟
ـ جواب شما نیست؟
ـ هست.
| قرنها بگذشت داستان بلندی است که شمیم بهار در سال 1399 به رشته تحریر درآورده است. کتاب داستان مرد و زنی است که در روزهای پرتلاطم آخرین سال این قرن و در «زمانهی همهگیری» تهران را برای همیشه ترک میکنند و راهی شهر دیگری میشوند. آنها در این مسیر درگیر گفتوگوهایی درباره بسیاری از چیزها میشوند؛ از ادبیات گرفته تا ایام زندگی.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.