“کازوئو ایشیگورو معتقد است موراکامی در ادبیات ژاپن یکه و ممتاز است و آثار او رنگ سوررئالیستی توأم با مضحکه ای عبث را دارد که مالیخولیا را در زندگی روزمره طبقه متوسط می کاود.
او می افزاید: «با این حال وسوسه ای درونمایه ای نیز هست که به گذشته دور برمی گردد، و آن هم فانی بودن زندگی است. و او این موضوع را در حالی می پروراند که شخصیت هایش هنوز نسبتاً جوانند. برخی به میانسالی رسیده اند، اما درمی یابند که نیروی جوانی از دست رفته است، بی آنکه ایشان خبردار شوند.»
بی تردید جانمایه بزرگ داستان های موراکامی فقدان است، هرچند او از مشخص کردن منبع آن سرباز می زند. می گوید: «این راز است. راستش نمی دانم این حس فقدان از کجا می آید. شاید بگویید باشد، خیلی چیزها را به عمرم از دست داده ام. مثلاً دارم پیر می شوم و روز به روز از عمرم می کاهد. مدام وقت و امکاناتم را از دست می دهم. جوانی و جنب و جوش رفته یعنی به یک معنا همه چیز. گاه حیرانم که در پی چیستم. فضای اسرارآمیز خاص خودم را در درونم دارم. این فضای تاریکی است. این پایگاهی است که هنگام نوشتن پا به آن می گذارم. این در مخصوصی برای من است. اشیای این فضا شاید همان چیزهایی باشد که در راه از دست داده ام. نمی دانم. لابد این یک جور ماتم است.»
«کافکا تامورا» پسر نوجوانی از طبقهی ثروتمند است که با پدرش در یک خانه زندگی میکند. وی مدتهاست که در انتظار روز تولد 15 سالگیاش است، چرا که قصد دارد در این روز از خانه فرار کند. سرانجام روز موعود فرا میرسد و او پس از برداشتن وسایل ضروری با بلیتی که برای “”تاکاماتسو””، یکی از دورترین شهرها ازمحل سکونتش، رزرو کرده بود سوار اتوبوس میشود. وی علاقهی خاصی به کتاب و کتابخانه دارد و در تاکاماتسو نیز به یکی از کتابخانهها سر زده و با کتابدار آن با نام “”اوشیما”” دوست میشود. کافکا در تاکاماتسو ماندگار میشود و پس از اقامت یک هفتهای در هتل برای اسکان دایمی به همان کتابخانه میرود. در ادامه ماجراهای بسیاری برای وی رخ میدهد، از جمله قتل پسرش، تعقیب پلیس برای یافتن وی، و انتصاب به مدیریت کتابخانه به مدت 50 سال. در نهایت وی پس از کسب تجربیاتی تصمیم میگیرد به خانه بازگردد و ادامهی تحصیل دهد؛ در حالی که میداند روزی به تاکاماتسو بازخواهد گشت.”
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.